Part 2

4.7K 406 36
                                    

از تو استخر در اومدیم شانس اوردیم که هوا خوبه وگرنه سرماخوردگی و صدا گرفتگی و فین فین کردنای هری و صد البته خود نازک نارنجیم کارا رو خیلی عقب مینداخت... اما حالا که دقت میکنم کاشکی یه سرما خوردگی توپ میگرفتیم تا هم دهن اون مردک با عقب افتادن برنامه ها یه سرویس اساسی میشد هم یکم لیام حرص میخورد میخندیدیم هم منو هری یه چند وقت در کنار هم استراحت میکردم... تف به این شانس که همیشه ی خدا به فاک رفته است!!!

هری که دید تو فکرم زد بهم گفت "هوی... اقای رمانتیک ... کجا سیر میکنی وقتی من اینجام!?" بیشرف از وقتی قدش دراز شده شاخ هم شده... اعتماد به نفسش هزار برابر شده کلا اصلا خیلی هات شده اگه راه داشت بیستو چهار ساعته رو تخت بودیم... یا تو استخر ... این گزینه ی جدید اساسی لذت بخش بود باید بره تو برنامه ...

یادش بخیر اون اولا همش سرخ و سفید میشد و خجالت میکشید و خودشو تو بغلم فشار میداد تا سرخیشو نبینم ولی الان... الان اونه که منو بغل میکنه که سرخیم معلوم نشه ... تف به این روزگار... چی میشد من انقد ریزه میزه نبودم خب... البته اونقدم ریز نیستما ولی خب از بس با هری مقایسه شدم دیگه اعتماد به نفس واسم نمونده... دوباره بهم زد گفت " لوووو.... چه مرگته پس... یهو چرا میری تو خلسه!? چرا ااینجوری شدی...!? "

به یه صدا که مثلا عصبانیم و خیلی جدی گفتم" هری ببند یکم اون دهنتو بابا یخ کردم... من برم لباسمو عوض کنم "

میدونستم حتما جا خورده و فک کرده ازش ناراحتم ... دلم میخواست نازمو بکشه ... وقتی میومد با اون موهاش دلبری کنه میتونستم جیغ بزنم... از همون جیغا که وقتی دخترا میبیننش میزنن... از پله ها رفتم بالا به این امید که دنبالم بیاد... من این بچه رو بزرگ کردم معلومه که میاد... گفت"لو... دیگه حرف نمیزنم .ولی میشه منم بیام لباس عوض کنم!?"

ای کثافت... داره دلبری میکنه... _بیا بالا

از وقتی که شایعه ها شروع شد و شدت گرفت دیگه نزاشتن کنارش باشم... خونمونو جدا کردن ولی هری هیچ وقت خونه اش نیست... اگرم باشه من اونجام ... در واقع با هم زندگی میکنیم با دو تا خونه .بدم نیست کیه که از داشتن دو تا خونه بدش بیاد !

رفتیم تو اتاق رفتم تو اتاق لباسا و چند تا لباس برداشتم هم برا خودم هم برا هری و اومدم بیرون و دیدم تری لخت وایستاده ... مطمئنم داره از گوشه دهنم آب راه میوفته ولی باید کنترل کنم خودمو یعنی که چی... لباسا رو پرت کردم تو صورتش گفتم "تنت کن سرما میخوری " 

لباسا رو از صورتش برداشت موهاش ریخت تو صورتش... فاک فاک... حالا لباس چجوری من عوض کنم.... الان تابلو میشه که حالم بد شده و دلم باز هری و میخواد... واسه همین گفتم "بپوش من میخوام برم یه دوش بگیرم !"

مث بز راه افتاد گفت "منم میام" کرم داری دیگه ... میدونه داغونم کرده حالا میخواد اذیت کنه... برگشتم تو چشماش نگاه کردم گفتم "بی جا.... یه حموم نمیشه من تنها برم!? همش باید ور دل من باشی!? " گفت "آره" خوب دیگه من قانع شدم ... نه تنها کاملا قانع شدم حتی پریدم به گردنشو و لباشو محکم بوسیدم ... بعد همونجور که اویزون بودم گفتم" تو میدونی من رو خودم کنترل ندارم هی کرم بریز باشه... !?"

با دستاش گرفتتم بالا تر تا پاهامو دور کمرش حلقه کنم بعد دستاشو آورد سمت صورتم و گفت" میدونی منم نمیتونم از دست تو فرار کنم و توام نمیتونی از دست من فرار کنی!?"

لباشو گذاشت رو لبم و محکم میبوسیدم ... زنگ زدن

ای خدا سرخر وارد میشود... این مدل زنگ زدن فقط از نایل بر میاد ... تازه شوخی هم نداره یه زنگ مسخره میزنه و بعدم کلیدو میندازه میاد تو... نمیدونم باید باهاش چیکار کرد که بفهمه حریم خصوصی یعنی چی... حالا خوبه زنگ میزنه اول وگرنه جرش میدادم ... دقت که میکنم امروز خیلی عصبی ام... حالا درسته یکم مدارا کردن باهام سخته اما نه بخاطر بدخلقی که به خاطر مسخره بازی اما خب قبول دارم بد عصبانیم... فردا خوب میشم اینا همش واسه دیروزه که مجبور شدم یک روز تمام لبخند ژکوند بزنم و دست در دست النور تو خیابونا جلو عکاسا رژه برم...

به یه فحش جون دار که به نایل دادم پریدم پایین از کمر هری و سریع لباسو به طرفش پرت کردم گفتم "بپوش نایله" 

برا اینکه دوباره مضحکه ی اقا نشیم عین جت لباس پوشیدیم و هر دفعه که صدا میزد لو من زیر لب میگفتم خفه شو... تا بالاخره اومد بالا و در اتاقو باز کرد... و خوشبختانه ما هم لباسامونو پوشیده بودیم...اما نیشش باز مونده بود و با همون نیش باز گفت "اهم اهم... خوش میگذره!? " 

هری هم با نیش باز اومد پشتم و از پشت بغلم کردو گفت :"اخ اخ ارههه"

و من عین دو نقطه خط شده بودم ... صد دفعه گفتم هری جان عزیزم عشقم نکن... جلو این نایل لو نده همه چیو... میدونی که خوشش میاد ... تازه بعدم میاد میگه برام تعریف کنید... دیوونه فک کرده فیلم پورنه... زدم رو دست هری و از بقلش اومدم بیرون و بدون جواب دادن به نایل رفتم پایین... نایل پشتم اومد و گفت "چته تو امروز !?" _هیچی خسته ام دیروز عکس برداری داشتم

خنگول نفهمید منظورمو و گفت "عکس برداری !? برنامه ی عکس برداری نداشتیم که !"

_نایل ... عکس برداری با النور

قیافه اش دیدنی بود... خنده ام گرفت بلند خندیدم... البته یکمش هم عصبی بود ولی خب... هری که صدای خندمو شنید اومد از بالا و گفت" چیه!? به منم بگو بخندم"

یا خدا ... من چی بگم الان... سرمو انداختم پایین و رفتم رو مبل و دراز کشیدم و گفتم برید سرم درد میکنه میخوام بخوابم ...

میدونم که هری از همه چی باخبره ولی این که اینقد همیشه اروم میمونه و صداش در نمیاد منو میخوره... گاهی از این که چقد مظلومه دلم کباب میشه و گاهی هم به این فک میکنم نکنه اصلا براش مهم نیست...!

دلم نمیخواد فک کنم فقط دلم خواب میخواد! بخوابم که یادم بره!

Dangerous Love(Larry Stylinson)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt