Part 15

2.5K 296 19
                                    

بالاخره آمبولانس لعنتی میرسه ... تمام بدنم یخ کرده... فقط منتظرم دکتر لعنتی حرف بزنه ... دستشو گرفته ...رو زمین زانو زدم و گریه کنان نگاه میکنم... چشمهام به دهن دکتره... باید بگه بهم که هری من سالمه... دهنش باز میشه و میگه:چی مصرف کرده!?
شدت گریه ام بیشتر شد...
_نمیدونم... من نمیدونم
با سر به همکارش اشاره کرد ...با سرعت رفت نزدیک ...جعبه رو باز کردو سوزن ها و.کلی چیز دیگه رو به بدنش زدن بیسیم زد و یه چیزایی میگفت
من فقط گریه میکنم... دارم میمیرم... همه چیز جلو چشمام تاره... و دارم بیهوش میشم ولی نهیب میزنم به خودم... هرگز... با هر مشقتی که بود رو پاهام وایستادم با سرگیجه خودمو به دکتر رسوندم دستمو گذاشتم رو شونه دکتر و فقط گفتم:هری...
_فعلا زنده است
چی ...فعلا!? آنقدر عصبانی و ناراحت شدم که تمام قدرتمو تو دستام جمع کردمو محکم کوبوندم تو صورتش
_باید زنده بمونه... باید...
بلند بلند گریه میکنم ...هق هق میزنم و میوفتم زمین... و بیهوش میشم
**"""موهاشو بالای سرش گوجه ای جمع کرده... لباس سفید پوشیده مثل همیشه چند تا دکمه رو هم باز گذاشته... شلوار فوق تنگش و چکمه هاش... دلم غنج میره چقدر بهش میاد... رو صحنه است و داره میخونه... داره تمرین میکنه ...صداش مستم میکنه میرم جلو ...
_هز
نگاهم میکنه و میخنده و چالهاشو به رخم میکشه... اخ که این چالها... وقتی تو اوج لذت از سکس دهنشو باز میزاره تا ناله کنه این چاله ها منو رسما میکنن...
_دوستت دارم
_باید زودتر میگفتی لو
_اما گفتم... بالاخره گفتمش
_شاید دیر باشه
_هیچ وقت برای گفتن دوستت دارم دیر نیست
_اما گاهی دیر میشه
میرم جلو با تمام وجودم میبوسمش... لذت بوسیدنش... لذت لمس کردنش اه... بی نهایته... دکمه های بسته شو باز میکنم و دستمو رو بدنش میکشم ... این عشق منه... این بدن عشق منه... جوری میبوسیدمش که انگار میترسم تموم شه...
لبامو از رو لباش بر میدارم الکی مثلا اخم میکنم و میگم:وقتی بهت میگم دوستت دارم انقدر زر نزن ... بپر و ماچم کن فهمیدی!?
لبخند زدو باز همون چال ها دست کشیدم روشون و دوباره بوسیدمش... زبونمو کردم تو حلقش و تمام دهنشو مزه کردم مثل همیشه دوست داشتنی و شیرین ... سرشو میبره عقب
_لو... هیچ وقت دیر نیست... اینو یادت بمونه!
_حرف خودمو به خودم پس نده مو فرفری من
دست کردم و موهاشو باز کردم... دستمو کردم بینشو بوییدمش... من معتاد این موهام...
لبخند میزد... این چشما عاشقمن... و من عاشق این چشم ها... و این تنها چیزی که الان میخوام برای همیشه داشته باشمش... چشمامو میبندم تا همه چیز ثبت شه"""**
چشمامو باز میکنم ...نور چشمامو میزنه... همه چیز خوب یادمه... با شدت بلند میشم ... به دستم سرمه... با ضرب میکنمش و از تخت میپرم پایین .سرم کلی گیج میره اما رو پاک وایمیستم... چشمام خوب نمیبینه اما از اتاق بیرون میرمو خودمو بالاخره به یه سفید پوش میرسونم
_هری ... هری
یه صدا از پشت سرم میشنوم
_لویی...
به سمت صدا برمیگردم صدای نایل...
_لویی...
میپرم وسط حرفش...
_هری ... هری کجاست!?
_بیا...
دنبالش میرم در یه اتاق وایمیسته یه اتاق عجیب که با بقیه اتاقا فرق داره و فقط چون منم راهم میدن
_برو تو
بدون سوال میرم تو... هری رو تخت... خوابیده... چند تا دستگاه بهش وصله... یه لوله تو دهنشه ...قلب.گرفتم داره میترکه... میرم جلو اشک امونم نمیده...
"هیچ وقت دیر نیست"
میرسم به تخت... جای سالم رو بدنش نیست
"هیچ وقت دیر نیست"
دستمو میکشم رو صورتش ... تمام توانمو جمع میکنم
_دوستت دارم
میخوام هزار بار تکرارش کنم :دوستت دارم .دوستت دارم
میرم در گوششو میگم :من میخوام به همه ی دنیا بگم که دوستت دارم... دنیای من... هریه من... دوستت دارم!!
دارم بلند بلند گریه میکنم نمیدونم قراره چه اتفاقی براش بیوفته... نمیدونم ... اما هر اتفاقی بیوفته میخوام دنیارو خبر کنم که من عاشقشم... چی میخواد بشه بدتر از این... من عشقمو فریاد میزنم!
نگاهش میکنم دست میکشم به سرش و میگم:هز... قول میدم ... قول میدم همه دنیا رو خبردار کنم از عشقم... بهت قول میدم
از جام بلند شدم و رفتم سمت در سرمو برگردوندم و نگاهش کردم و زیر لب گفتم:"هیچ وقت دیر نیست اینو هیچ وقت یادت نره"
رفتم بیرون نایل بیرون منتظرم بود با قدرت نگاهش کردم... و گفتم:میرم بیرون
_کجا!? نباید بری ... کلی عکاس بیرونه
_میدونم ... واسه همین میرم
دیگه گوش ندادم چی میگه فقط رفتم... دنبالم دویید اما بی توجه رد شدم و راهمو به بیرون پیدا کردم و رسیدم جلو در حتی نیاز به نفس عمیق هم نبود من مطمئن بودم رفتم بیرون کلی دوربین عکاسی کلی آدم منتظر بودن
_من حرف دارم
همه فقط عکس و فیلم میگیرن یه سری ها هم شروع کردن به ضبط صدام
میدونم اوضاع داغونه اما مهم نیست با قدرت تمام با تمام عشقم اروم و شمرده میگم:من هری استایلز با هم قرار میگذاریم و ما 5 ساله داریم با هم زندگی میکنیم و الان... و الان میخوام اعلام کنم به همه ی دنیا که من عاشق هری هستم... من عاشق این پسر هستم و هیچ چیز نمیتونه اینو تغییر بده هیچی چیز
یه نفس عمیق میکشم و این بار در حالی اشک میریزم داد میکشم:هری من دوستت دارم
انگار میتونم یکم نفس بکشم... سرمو میندازم پایین و گریه میکنم... برام مهم نیست همه دارن میبینن... ببینن ... من برام مهمه که عشقم رو تخته بیمارستانه و این داره منو میکشه... بالاخره چند تا از محافظ ها رسیدن و منو کشیدن تو بیمارستان بدون توجه بهشون به سمت اتاق هری دویدم... میخوام بهش بگم چکار کردم... بگم اگه بلند بشه هیچی دیگه سر راهمون نیست... هیچی میرسم در اتاق میخوام وارد بشم ولی پرستاری میاد بیرون و میگه :"نمیتونی بری تو"
_چرا!?
_چون ...
منتظر فس فس کردنای پرستار نشدم بیخیال بیمارستان داد زدم :چرا!?!
_بهوش اومدن و الان دکتر بالا سرشونه الان نمیتونید برید داخل...
اخ خدایا... انگار دنیارو بهم دادن ... و این یعنی زندگی

Dangerous Love(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now