༄𝐏𝐚𝐫𝐭~8༄

387 84 92
                                    

[ عملیات اول / مهمانی / عمارت ویکتور 2014 ]

هر ۴ تا پسر شونه به شونه هم روبه روی عمارت ایستاده بودن و به عمارت بزرگ و باشکوه روبه روشون زل زده بودن
یونگی اولین نفر واسه شکوندن سکوت پیش قدم شد
_ الان چی میشه؟
تهیونگ یقه یونگی و جونگکوک رو از پشت کشید و دستشو رو شونشون گذاشت و به صورت دایره ایی خم شدن ..جین با دیدن جای خالی بینشون فهمید برا اون جا باز کردن و خودشو به حلقشون ملحق کرد
درحالیکه سر هر چهارنفرشون رو به زمین خم بود تهیونگ لب باز کرد
_خب نقشه رو مرور میکنیم .. وارد عمارت میشیم و بعد مدتی یجوری کیم هکر رو طوری که بقیه نفهمن وارد اتاق فرمان میکنیم .. کیم هکر وارد اتاق فرمان میشه با هک کردن به سیستم نفوذ پیدا می‌کنه و برق کل عمارت رو قطع می‌کنه و دوربین هارو از کار میندازه .. تو این فاصله هرکدوممون واسه پیدا کردن فلش متفرقه میشیم
_وقت زیادی برای پیدا کردنش نداریم ..اگه تو اون فاصله هیچکدوممون نتونستیم فلش رو پیدا کنیم چی؟
تهیونگ جواب جونگکوک رو با کمی مکث داد
_ این ۳ تا مکانی که امکانش هست رو میگردیم اگه نبود بفکر نقشه دیگه باید باشیم
یونگی با بیاد آوردن مسئولیت فاکداپش نالش درومد
_چرا من باید برم قبرستون؟اصلا چرا یه آدم عاقل باید فلش رو همچین جایی قایم کنه؟ کیم فاکینگ تهیونگ تو راجب زمان چی فکر کردی که انتظار فوری خاک کندن رو ازمن داری؟
جونگکوک قبل از دهن وا کردن تهیونگ خواست از دعوای احتمالی جلوگیری کنه
_مگه چیزی هم هست که از مین یونگی اعظم بر نیاد؟
یونگی با حرف جونگکوک لبخند شیطونی زد و با کمرش بهش تنه زد
جین با اینکه میخواست بپرسه قراره از نگهبان اتاق فرمان چجوری رد شن ، بخاطر کله های توهمشون اکسیژن کم آورد و سرشو بالا آورد
با دیدن نگاه عجیب آدمای دعوت شده که میخواستن وارد عمارت شن دوباره سرشو خم کرد
_اوکی ولی همه دارن نگامون میکنن
بعد حرف جین هر ۴ نفر بخاطر ضایع بودنشون فوری از هم جدا و متفرقه شدن و خودشونو به اون راه زدن.
تهیونگ احمقای ضایعی زیر لبش زمزمه کرد و به سمت ورودی حرکت کردن
فردی با کت و شلوار مشکی رنگ که پاپیون شطرنجیش رو گردنش خودنمایی میکرد جلوی در ایستاده بود و با پرسیدن فامیلی افراد ، لیست مهمون های دعوت شده رو چک میکرد
وقتی نوبت اونا شد مرد با بالا آوردن نگاهش تونست تهیونگ رو بشناسه پس بدون نیاز به معرفی کردن اونارو راه داد
جین تو ذهنش گذشت ‌‌که واقعا کیم تهیونگ کی بود؟ پسر رییس بزرگترین باند مافیا ؟ هرطور حساب میکرد این فکت ، ضد و نقیض هایی داشت که گذاشته بودتش رو بلوف و دروغ
ولی الان جوری که همه به اونها خیره شده بودن و با نگهاشون جذابیت تهیونگ رو تحسین میکردن با افکارش جور در نمیومد
نگاه اونا باعث اضطرابش میشد پس توجهشو به سمت عمارت برد .
عمارت بزرگ و با شکوه بود .. تو این بخش از عمارت به برگزاری مهمانی اختصاص داده شده بود ، یک سالن مجلل با میز هایی گرد که گوشه به گوشه سالن رو پر کرده بودن
و افراد شیک پوشی که از لباسای مجلسی و گرون قیمتشون میشد به پولدار و کله گنده بودنشون پی برد دور میز ها یا نشسته بودن یا ایستاده الکل مینوشیدن و حرف میزدن
با حس دستای کسی تو دستاش نگاهشو به دستاش تغییر داد
اون دستای استخونی و انگشتای بلند .. نیاز نبود سرشو بلند کنه تا بفهمه متعلق به کین چون بوی تند و تلخ چوب ، خوب متوجهش کرده بودن متعلق به تهیونگه ..هم دستا و هم بوی اون ادکلن ..
وقتی برای نشون دادن تعجبش و فکر کردن به تفاوت سایز دستاشون نبود چون تهیونگ فوری دستشو بیرون کشید و چیزی دم گوشش زمزمه کرد
_با این باهات ارتباط میگیرم .. بزار تو گوشت و اگه مشکلی بود باخبرم کن ..
جین به بیسیم گوشی توی دستش خیره شده .. فوری مشتش کرد تا کسی اونو نبینه
_هرموقع جونگکوک رسوندت به اتاق فرمان بزار تو گوشت
بخاطر نفسای گرم تهیونگ که به گردنش میخوردن حس مور موری بهش دست داد و شونشو بالا آورد تا از برخورد نفساش جلوگیری کنه
_حواسم هست
یونگی آروم با آرنج تو پهلو تهیونگ زد
_ویکتور داره میاد
جین به مردی که نزدیکشون میشد نگاه کرد ..همون مرد عوضی منحرف که راهشو به اینجا کشونده بود .. خود ناکسش بود ..با کت و شلوار روشنش دقیقا تضاد استایل تهیونگ رو ساخته بود ..
تغییر نگاهشو از تهیونگ رو خودش حس کرد .. اون نگاه خیره حس بدی بهش میداد طوریکه باعث شد کمی به تهیونگ نزدیکتر شه
_ ببین اینجا کیارو داریم
تهیونگ پوزخندی زد و دست ویکتور که براش بلند شده بود رو تو دستاش گرفت
_خوشحالم دوباره میبینمت
_اوه ویکتور .. البته که خوشحالی
ویکتور که شخصیت از خود راضی تهیونگ رو از بچگی میشناخت نیشخندی زد
_عوض نشدی کیم
و نگاهشو رو جین نگهداشت
_و شما ..غافلگیر شدم اینجا میبینمتون ..امیدوارم منو بخاطر رفتار ناپسند سری پیشم ببخشین.. وقتی بحث سر حیطه شغلیمون میشه اوضاع یخورده فرق می‌کنه ...به علاوه ..
با نگاهش استایل تهیونگ و جین رو از سر تا پا گذروند
_نمیدونستم با هم نسبتی دارین
جین به اون قیافه متظاهر و لبخند رو مخش اخمی کرد و بعد با حرف آخرش با تعجب به خودشون نگاه کرد
فقط خودشو تهیونگ لباس سرتاپا مشکی پوشیده بودن و ... فاک اون فکر میکرد اونا باهم ست کرده بودن و احتمالن باهمن؟؟؟
به تهیونگ نگاه کرد وقتی دید چیزی نگفت خودشم سکوت کرد
_به هرحال .. شراکتتو با جونهو تبریک میگم.. لی جونهو بهترین اصلحه هارو تولید می‌کنه شریک شدن با اون یعنی موفقیت تضمین شده
ویکتور لبخند حرصی بخاطر حرفای تیکه دار تهیونگ زد
هردوشون خوب میدونستن اینا همش تظاهره و اگه بخوان صادق باشند بدترینارو براهمدیگه میخوان..اینم یه قانون دیگه تو دنیای جنایتکارا و قدرتمندا... حفظ تظاهر حتی برای دشمن خونیت !
_قطعا همینطوره
ویکتور که دیگه تحمل اون جو و نگاه پر تمسخر تهیونگ به علاوه بودنش کنار اون پسر رو نداشت به پسر خدمتکاری که پیرهن سفید با جلیقه مشکی همراه با یه پاپیون رو گردنش، سینی الکل و مشروبی رو حمل میکرد ..اشاره کرد
_از مهمونامون به خوبی پذیرایی کنین
و بعد با برداشتن یه جام مشروب از سینی .. رو به
یونگی و جونگکوک کرد
_تا میتونین خوش بگذرونین
و بعد از اونجا دور شد
_اییش مردیکه روسی کره ایه متظاهر...دلم میخواست با کلتم محکم بکوبونم تو دهنش تا دیگه با لبخند مضحکش عصابمو خط خطی نکنه ..
تهیونگ تکخندی زد
_انقد حرص نخور کله نعنایی .. اینکه میدونم اون لبخند مضحک نشونه ی حرص خوردنشه بیشتر حس پیروزی بهم میده تا رومخ بودن
جونگکوک دستاشو تو جیبش کرد و به ویکتور که داشت با مهمونای دیگه خوش و بش میکرد نگاه کرد
_اون احمق هنوزم وقتی تورو با یکی میبینه حرص میخوره ..
خندید و رو به جین و ته پرسید
_اصلا صبر کن ببینم از عمد لباساتون ست کردین ؟
جین متعجب به تهیونگ خیره شد ..از عمد اجازه داد لباساشو بپوشه؟ از اونجایی که همه لباسای تیهونگ مشکی بودن گفت بپوشه که باعث حرص ویکتوری که بنظر میومد رو تهیونگ کراش داشت بشه؟ باید حدس میزد اون عوضی همینطوری همچینکاری نمیکنه ..به قول خودش محض رضای فاک برای کسی کاری انجام نمیده
تهیونگ خندید
_بیخیال پسرا .. الان کارای مهمتری داریم
همشون وقتی یادشون اومد برا کار دیگه ایی اینجان رو نقشه دوباره تمرکز کردن
_گوشه به گوشه عمارت پر دوربینه .. حتی ممکنه دوربین های مخفی که قابل دید نیستنم تو دیوار یا اجسام جاسازی کرده باشه
تهیونگ سرشو برا جونگکوک به معنا تایید تکون داد
و به جین خیره شد
_از پسش باید بر بیای اوکی؟
جین تو اون چشمایی که ازش میخواستن کار رو درست انجام بده نگاه کرد و انعکاس خودشو دید
کار سخت و مهمی رو دوش اون آدم منعکس شده از سوی چشم تهیونگ بود
سرشو با قاطعیت تکون داد
_از پسش برمیام
تهیونگ نفس آسوده ایی کشید
_فعلا همتون خوش بگذرونین که راس ساعت ۹ موقع اعلام شراکت ویکتور و جونهوعه .. و این یعنی شروع بازی
یونگی با ذوق و شوق خندید و کف دستاشو رو هم کشید
_شمارو نمی‌دونم ولی من از هیجان زیاد شکمم تقاضای غذا و خوراکیای چیده شده رو میزو میکنن ..
و بعد هر سه شاهد دور شدن یونگی و قیافه احمقش که با دیدن اون همه غذا ذوق کرده بود شدن
_کله خر .. ابهت جدی و پسر بد بودنشو با دیدن یک غذا به کل بفاک میده
جین خندید حقیقتا خیلی زودتر به احمق بودن اون سه نفر ایمان آورده بود .. سه کله پوک بهترین توصیفی بود که شامل حال اونا میشد .. حالا هرچقدر هم از خودشون سه تا پسر بد و جنایتکار میساختن بازم حقیقت همین بود
تهیونگ که فقط سکوت کرده بود با دیدن جونهو که برای خوش آمد گفتن سمتشون میومد هول کرده فقط به یکی چنگ انداخت
_هولی شت.. واقعا دیگه حوصله این پیرمرد رومخ رو ندارم
و بعد بدون در نظرگرفتن اینکه داره کیرو همراه خودش میکشونه به سمتی از سالن دوییدن

⊰ 𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐑𝐔𝐃𝐆𝐄 ⊱Where stories live. Discover now