بدن خشک و کرخت شدهاش رو کش داد و توی جاش نشست. شب گذشته به خاطر درگیری ذهنی خودش و البته راحت بودن از نظر فیزیکی روی کاناپه خوابیده و الان بدن درد شدیدی نصیبش شده بود.
از روی کاناپه بلند شد و با این تفکر که همه چیز توهم و شوخی بوده، به سمت اتاق خواب عزیزش رفت تا دوباره پم کوچولوش رو بغل کنه و قربون صدقهاش بره اما در کمال ناباوری، پسری که از قیافه و سنش میشد فهمید که تازه دورهی نوجوونیش رو رد کرده، روی تشک گرم و نرمش خوابیده بود. درست مثل یه پاپی، بدنش رو خم کرده بود و خرخر میکرد.
آهی کشید و کامل وارد اتاق شد.
-پم...
مکث کرد و دستش رو روی دهنش گذاشت. الان یعنی واقعا باور کرده بود که این پسر پم خودشه؟ همهی اینها رو پای توهمات مغزش گذاشت و دوباره صداش کرد.
-پم... بیدار شو.
بر خلاف تصورش، پم سریع چشمهاش رو باز کرد و روی تخت نشست.
+مستر!
با هول از روی تخت پایین اومد و بدون توجه به ملحفهای که روی زمین رها شده بود، توی آغوش تهیونگ پرید تا روزش رو با بغل صبحگاهی آغاز کنه. این کار عادیای بود که هر روز انجامش میداد و هیچ تفاوتی با روزهای قبل نداشت.
ولی تهیونگ با ترس و شاید دستپاچگی، پم عزیزش رو روی زمین گذاشت تا بیشتر از این بدن لخت پسر به تنش کشیده نشه.
-صبح تو هم بخیر...
نگاهش رو به سقف داد و همونطور که چشمهای درشت شده و متعجب پم رو نادیده میگرفت، لب زد.
-عام... پم؟ اگر میشه اون ملحفه رو به خودت بپیچ، باشه؟
پسر بیچاره، سرش رو تکون داد و دوباره بدن ریز جثهاش رو توی ملحفهی سفید رنگ که تازه باهاش دوست شده بود، پنهان کرد.
+دیگه چی مستر؟
-به من نگو مستر.
چشمهای عصبانیاش رو به پم نشون داد و بلافاصله از کارش پشیمون شد. چون حالا چشمهای پر شده از اشک که یک قدم با گریه فاصله داشت، بهش نگاه میکرد.
-نه... یعنی... دیگه نگو چون تو دیگه انسانی و باید... آه نمیدونم. فقط دیگه نگو مستر.
هر کس که این وضع رو میدید، با خودش فکر میکرد که تهیونگ یه مریض جنسیه و پسر بچهها رو مجبور میکنه تا مستر یا ارباب صداش بزنن. نمیخواست باور کنه ولی این چشمهای درشت مثل چشمهای پم بودن.
+پس چی بگم؟
-هیونگ؟ تهیونگ؟ هر چی...
+مستر هیونگ من گشنمه!
-چی؟ مگه نگفتم مستر نگو؟!
+نگفتم که!
نفس عمیقی کشید و تصمیم مهم و جدیدش رو اعلام کرد.
YOU ARE READING
𖣐Chocolate Puppy
Fanfiction♡♡♡ +اولاً که من لوس نیستم مستر، فقط خیلی دوست دارم. بعدش هم چرا ورزش کنم؟ بدنم خیلی هم رو فرمه! با ترس چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دو چشمی که با اخم بهش زل زده بود، فریاد نه چندان آرومی کشید و از تخت پایین افتاد. +حالت خوبه مستر؟ ♡♡♡ name: Chocola...