part.15

556 93 0
                                    

-می‌تونی یه لحظه بی‌خیالِ اون کتاب بشی؟

جیمین با بی‌حوصلگی لب زد و بعد خودش رو روی تخت ول کرد. به جای اینکه کمرش تشک نرم رو لمس کنه، بدنش روی پاهای جونگ‌کوک افتاد.

+خوندن خیلی باحاله...

بدون اینکه نگاهش رو از کلمات کتاب بگیره، زمزمه کرد و دوباره مشغول خوندن کتاب جدیدش شد.

-انگار نه انگار که خودم بهت یاد دادم... حالا بهم توجه نمی‌کنی!

+چیکار داری جیمین‌شی؟ دارم کتاب می‌خونم دیگه!

جونگ‌کوک با غرغر گفت و با بالا آوردن پاهاش، جیمین رو بلند کرد. کتاب رو بست و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد. با وجود جیمین، بی‌خیال خوندن کتابش شده بود.

+خب؟

با حالت سوالی به جیمین خیره شد.

-حالا شد! بیا جلو ببینم.

جونگ‌کوک خودش رو به سمت مرد بزرگتر کشید و با کنجکاوی به کوله‌پشتی جیمین چشم دوخت. جیمین همونطور که در حال گشت و گذار توی کوله بود، لب زد.

-پس کجاست...

+چی؟

-صبر کن...

سرش رو عقب کشید و چشم‌‌هاش رو توی اتاق چرخوند. بعد از چند ثانیه صدای جیمین توجهش رو جلب کرد.

-پیداش کردم.

تِل قرمز رنگی که توی دست‌هاش جیمین بود، روی سرش نشست و نگاهش متعجب شد. بلافاصله سوال توی ذهنش رو مطرح کرد.

+این دیگه برای چیه؟

-اگر...

با باز شدن در اتاق مکث کرد و به تهیونگ نگاه معناداری انداخت. توضیح مختصر تهیونگ، تغییری توی چهره‌ش ایجاد نکرد.

-کوک باید دارو بخوره.

+ممنون مستر.

-دارو؟

-مکمل‌های غذاییش.

لیوان آب و قرص رو به دست پسر کوچکتر داد و عقب ایستاد. با دیدن گوش‌های قرمز رنگی که از بین موهای مشکی کوک بیرون اومده بود، تنها یک چیز از ذهنش گذشت.

"این دیگه چه جهنمیه"

به طور ضایعی چشم‌های مات شده‌ش روی اون گوش‌ها مونده بود. لحظه‌ای مردمک چشم‌هاش به سمت چهره‌ی جیمین چرخید.

"چی شد؟!"

جیمین با لبخند کجی که روی لب‌هاش نشونده بود و چشم‌هایی که "تازه اولشه" رو داد می‌زد، بهش نگاه می‌کرد. با صدای کوک دستش رو جلو برد و لیوان رو از پسر گرفت.

+خوردم.

-آ... خوبه...

با قدم‌های مردد و ذهنی که حالا پوچ و خالی شده بود، از اتاق بیرون رفت. متعاقبا جیمین از جاش بلند شد تا در رو ببنده. ثانیه‌ای پوزخند از روی لب‌هاش کنار نمی‌رفت.

𖣐Chocolate PuppyWhere stories live. Discover now