part.35

354 60 0
                                    

-یعنی این چند روز باهاش حرف نزدی؟

خواست جواب تهیونگ رو بده که یکی از منجیرهاش، به پنجره‌ی ون اشاره کرد.

-بهتره ببندیش، کم مونده برسیم.

گوشی رو به دست دیگه‌ش داد تا بتونه پنجره‌ی کشویی رو ببنده.

-چیم هنوز اونجایی؟

-صبر کن.

پنجره رو بست و دوباره توی جاش ثابت شد.

-خب چی گفتی؟

-میگم هنوز با یونگی‌حرف نزدی؟

-نه.

سعی می‌کرد جواب‌هاش رو کوتاه کنه و در حضور بقیه، اطلاعات زیادی از خودش بروز نده. امیدوار بود که تهیونگ هم متوجهش بشه و همینطور هم شد.

-فکر کنم راحت نیستی.

-درسته.

از حرف‌های جیمین می‌شد معذب بودنش رو فهمید.

-فهمیدم، پس بهتره قطع کنم.

-ممنون... راستی پم چطوره؟

پم خطاب‌کردنِ جونگ‌کوک، تهیونگ رو به خنده‌ انداخت.

-همم...

همزمان که پشت تلفن زمزمه می‌کرد، از روی کاناپه بلند شد و به سمت اتاق خوابشون رفت. انگار جونگ‌کوک بالاخره خوابیده بود. نزدیک‌تر رفت و در سکوت به پاپی شیطونش چشم دوخت. نفس‌های آروم و موهای مرطوب کوک، نتیجه‌ی حموم‌کردن طولانی مدتش بود.

-خوبه، فعلا خوابیده.

بعد از اینکه از اتاق بیرون رفت، خطاب به جیمین گفت.

-پس بهتره.

-آره، فکر کنم آخرین روزهای هیتش باشه.

-خوبه... ته من باید برم.

بعد از متوقف شدن ون و اشاره‌ی دوباره‌ی منیجر، لب زد.

-برو، فعلا.

-تا بعد.

و تماس قطع شد.

***

-فهمیدی؟! می‌خوام فردا صبح تو خونه‌ی خودم باشم. قوانین کوفتی اینجا و هزینه‌ش براش مهم نیست.

-بله قربان.

مین‌یونگی حتی قبل از اینکه صاحب امپراطوری پدرش بشه، صاحب خیلی چیزهای دیگه هم بود و مهم‌ترینش، اعتبار و شغل پردرآمدش بود. حالا با موقعیت جدیدش می‌تونست به همه ثابت کنه که چه قابلیت‌های دیگه‌ای داره.

-مرخصی، بریم.

قسمت دوم جمله‌ش رو خطاب به جایگزین اوه‌ سهون اعلام کرد. بادیگارد جدیدی که به همون اندازه سرد و جدی بود اما واقعا می‌تونست مثل سهون باشه؟ اینطور به نظر نمی‌رسید.

𖣐Chocolate PuppyWhere stories live. Discover now