part.10

673 115 2
                                    

انگشت‌هاش رو توی هم گره کرد و بدنش رو به سمت جلو کشید. به خاطر اینکه زمان زیادی توی یک حالت نشسته بود، عضلات کمرش درد می‌کرد. دست چپش‌ رو بالا آورد تا ساعت رو ببینه.

-خیلی دیره...

بعد از اینکه نوشته‌هاش رو ذخیره کرد، کیف و پاکت هدیه‌ای که جین برای جونگ‌کوک خریده بود رو از روی میز برداشت و از اتاق بیرون رفت. کل ساختمون توی تاریکی غرق شده بود و هیچ صدایی به جز رد شدن ماشین‌ها به گوش نمی‌رسید.

با آرامش اما سریع قدم برمی‌داشت. می‌خواست سریعتر خودش رو به خونه برسونه تا خستگی‌ اولین روز کاریش رو با دیدن جونگ‌کوک رفع کنه.

***

رمز در رو زد و وارد خونه شد. به جز نور کمی که نتیجه‌ی لامپ‌های هالوژنِ روی سقف بود، همه جای خونه تاریک بود. بدون توجه به خستگی و انرژی تحلیل رفته‌ش، کیف و پاکت هدیه رو روی زمین رها کرد و به سمت اتاق جونگ‌کوک رفت.

طوری که صدای بلندی تولید نشه، در رو باز و چشم‌هاش رو ریز کرد تا بتونه توی اتاق رو ببینه. جونگ‌کوک و جیمین کنار هم خوابیده بودن و از کتابی که روی صورت جیمین افتاده بود، فهمید تا لحظه‌ای که خوابشون ببره، حسابی خوش گذروندن.

تصمیم گرفت هر دو رو تنها بذاره و بعد از خوردن شام آماده‌ش، به تخت خواب عزیزش بپیونده.

***

+بیداااااار شو! مستر!

پلک‌هاش رو آروم از هم فاصله داد و به پسر مزاحمی که حالا روی شکمش نشسته بود و با صدای شاکی‌ش تهیونگ رو صدا می‌کرد، نگاه کرد.

-جونگ‌کوکا به نظرم بیا بریم. فایده‌ای نداره!

جیمین تکیه‌ش رو از دیوار گرفت و از اتاق بیرون رفت. جونگ‌کوک به طور بی‌وقفه تهیونگ رو صدا می‌کرد و احتمالا هنوز از تکرار این کار خسته نشده بود.

+مستر بیدار شو!

به بدنش کش داد و خمیازه‌ی بلند کشید. حالا که رسما از خواب بیدار شده بود، می‌تونست موقعیت رو بسنجه.

-صبح بخیر کوکی.

+صبح بخیر!

جونگ‌کوک با شادی مضاعفی که به خاطر بیدار شدن تهیونگ بود، جواب داد. لبخند شیرینی زد و کف دست‌هاش رو روی سینه‌ی لخت تهیونگ گذاشت.

+امروز بیرون نمیری مستر؟

-میرم... فقط یه ذره دیرتر.

نگاه جونگ‌کوک کمی ناراحت شد اما بلافاصله لبخند رو به لب‌هاش برگردوند.

+باشه!

-چی‌شد که تصمیم گرفتی بشینی روم؟

تهیونگ یکی از ابروهاش رو بالا داد و با تعجب پرسید. متعاقبا جونگ‌کوک بود که صادقانه جواب داد.

𖣐Chocolate PuppyTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon