part.32

371 60 0
                                    

"سه هفته بعد"

-من فقط طبق برنامه‌ای که آقای مین دستور داده بود عمل کردم به همین خاطر جونگ‌کوک هیچ کلاس دیگه‌ای نداره.

معلم بیون همزمان با دوباره بالاکشیدن عینک طبی‌ روی صورتش، توضیح داد.

-پس امروز آخرین جلسه بود؟

-بله آخری بود چون جونگ‌کوک همه چیز رو یاد گرفته. فکر نکنم برای ادامه‌ی درس‌‌هاش به من نیاز داشته باشه.

با لبخند و گوشه‌های چین‌خورده‌ی چشم‌هاش جواب تهیونگ رو داد.

-خوبه.

-می‌تونم یه سوال بپرسم؟

یکی از ابروهاش رو بالا انداخت.

-چه سوالی؟

+هیونگ نرفتی هنوز؟

با شنیدن صدای جونگ‌کوک از پشت‌ سرش، نگاهش رو از بیون گرفت و پسر کوچکتر رو مخاطب قرار داد.

-نخوابیدی؟

+نه مستر، خوابم نمیاد. چیزی شده؟

قسمت دوم جمله‌ش رو از معلم قد کوتاه پرسید.

-نه کوک! دارم میرم. می‌بینی که؟!

همونطور که جواب اون هایبرید تخس رو می‌داد، به وضعیت خودش اشاره کرد. جونگ‌کوک حتی به گپ‌زدن اون دونفر که لحظه‌ی آخر و جلوی در انجام می‌شد، حساس بود.

+خب برو دیگه هیونگ!

-کوک.

با صداشدن اسمش توسط تهیونگ ساکت شد.

-نظرت چیه بری و میز رو بچینی؟

خطاب به پاپی حسودش لب زد و بعد بدون توجه به غرغرهاش، حواسش رو به بیون داد.

-سوال داشتید؟

-اوه، بله! می‌خواستم بدونم شما از آقای مین خبر دارید؟ خیلی وقته ندیدمش... سهون هم از ایشون خبر نداره.

دستی به موهاش کشید و با چک‌کردنِ حواس‌پرتی جونگ‌کوک، به سمتش خم شد و توی گوشش زمزمه کرد.

-دو هفته‌ای میشه که پیش دوست من می‌مونه...

-اوه... حالشون خوبه؟

بدنش رو عقب کشید و بی‌خیال جواب داد.

-آره احتمالا.

-درسته... خب من دیگه میرم. مراقب خودتون باشید.

-خدانگهدار.

بلافاصله اما آروم در رو بست و به سمت آشپزخونه رفت.

-کوک حواست باشه خودتو نسوزونی و چیزی رو نشکنی. من باید به کسی زنگ بزنم. باشه؟

+باشه مستر.

موبایلش رو از روی کانتر برداشت و تا دقیقه‌ای بعد، خودش رو به تراسِ اتاق خواب رسوند. آخرین شماره‌ای که جیمین برای خودش خریده بود رو وارد کرد و بعد منتظر شد.

𖣐Chocolate PuppyWhere stories live. Discover now