part.28

389 68 0
                                    

هیچوقت فکرش رو نمی‌کرد که با پیشنهاد جونگ‌کوک، برای بادیگارد محبوب یونگی قهوه درست کنه اما حالا این اتفاق افتاده بود. ایده‌ی حرف کشیدن از سهون می‌تونست موثر باشه و جیمین، در خفا، هوش جونگ‌کوک رو تحسین می‌کرد.

+جیمینی مراقب باش.

جونگ‌کوک زیر گوشش پچ‌پچ کرد و لحظه‌ای بعد، با دیدن چشم‌غره‌ی مرد، به سمت اتاق خودش دوید.

-برو دنبال کار خودت!

آروم اما با حرص زمزمه کرد. نفس عمیقی کشید و سعی کرد لبخند جعلیِ خودش رو حفظ کنه. دستش رو بالا برد و تقه‌ای به در زد. با شنیدن صدای سهون که اجازه‌ی ورود رو به مرد می‌داد، دستگیره‌ی نقره‌ای رنگ رو پیچوند و همونطور که حواسش به ماگ قهوه بود تا سرریز نشه، وارد اتاق شد.

-سلام سهونا.

-اوه، آقای پارک!

سهون با دیدن مرد، سریع از روی تخت بلند شد و روبه‌روش ایستاد. برهنه بودنِ بالاتنه‌ی جیمین، تعجبش رو دوچندان می‌کرد.

-می‌تونی جیمین صدام کنی... فقط برات قهوه آوردم چون برای شام نیومدی و فکر کردم شاید ایده‌ی خوبی باشه...

-ممنون.

مختصر تشکر کرد. به دنبالش، جیمین ماگ پر شده از قهوه رو بالا گرفت تا به دست سهون بسپره. باید راهی پیدا می‌کرد تا وفاداری راسخ مرد رو به چالش بکشه. همونطور که روی کاناپه‌ی تک‌نفره‌ی می‌نشست، لب زد.

-حوصله‌ت سر نمیره؟ اینجا... تنها؟

سهون همچنان در تلاش بود تا نگاهش رو از مرد نگیره و ظاهر سختگیرانه‌ و مغرورش رو پشت چهره‌ی سردش پنهان کنه. حالا که به جز رئیسش شخص جدیدی سراغش رو گرفته بود، می‌تونست کمی اجتماعی‌تر برخورد کنه.

-نه... خب عادت کردم.

-کی می‌تونه به تنهایی عادت کنه؟

جیمین با دلسردی لب زد و چهره‌ای سوالی به خودش گرفت. سهون با حالتی غمبار، چشم‌هاش رو که پشت موهای مشکی و خیسش پنهان شده بود، به جیمین دوخت.

-فعلا مجبورم.

نفس کوتاهی کشید و روی کاناپه جابه‌جا شد. با خودش فکر می‌کرد که سهون چه سیاست عجیبی رو در پیش گرفته.

"کم حرف می‌زنه و کوتاه جواب میده"

-هر طور مایلی... راستش اومدم اینجا چون جونگ‌کوک رفت خوابید و یونگی هم هنوز برنگشته. گفتم شاید وقت برای حرف‌زدن داشته باشی... ولی فکر کنم فقط مزاحمت شدم.

با صوت ناامیدکننده‌ای توضیح داد و نگاه پرمعنای سهون رو نادیده گرفت.

-نه، راستش منم خوابم نمیاد و می‌بینی که بیکارم...

𖣐Chocolate PuppyWhere stories live. Discover now