-گوشیتو بده من.
صدای یونگی بلافاصله بعد از راه افتادن ماشین، توی اتاقک فولکسونگ پخش شد.
+برای چی هیونگ؟
-باید چتها رو پاک کنم.
سرش رو تکون داد و بعد گوشی رو از جیب هودیش بیرون کشید. موبایل توی دست یونگی که به سمت پشت خم شده بود، جا گرفت.
-همونطور که بهت قول دادم، فقط یک هفتهست. پس اخمهات رو باز کن.
+تهیونگ هیونگ ناراحت میشه.
بدون توجه به لحن دلخور جونگکوک، خم شد تا از توی داشبورد سیم اتصال رو برداره. همونطور که سیم متصلکننده رو به موبایل خودش و کوک وصل میکرد، نگاهش رو از توی آینه به پسر داد.
-نمیشه، قرار نیست از کشور خارج بشیم، پس فاصلهتون زیاد نیست.
جونگکوک جوابی نداد و فقط نگاهش رو به رانندگی سهون داد.
-الان هم میریم معلمت رو ببینی.
***
-پشیمونیِ من هیچ فایدهای نداره هیونگ.
جین صدای فریادش رو از پشت تلفن به گوش تهیونگ رسوند.
-بهش بگو دیگه حق نداره بیاد سرکار.
-محض رضای خدا! آروم باش جینا.
نامجون با لحن عصبیای جواب داد و دوباره موبایل رو به گوشش نزدیک کرد.
-الان کجاست؟
-تو راه هنگکنگ.
-تو چیکار کردی تهیونگ؟!
اینبار صدای فریاد نامجون، پردهی گوشش رو خراش داد.
-من فقط بهش حق انتخاب دادم و این کاملا به خودم مربوطه.
با طعنه و لحن بیاعصابی، جواب داد.
-گوشیو بده من... هی تو! تا زمانی که جونگکوک برنگشته، حق نداری حتی بهم زنگ بزنی. جیمین هم یک دقیقه پیش رفت و گفت حتما بهت بگم که مزاحمش نشی.
صدای بلندِ جین توی گوشش پخش و به دنبالش تماس قطع شد. نگاه متعجبش رو به تلفن داد و با فهمیدنِ اینکه گوشی روش قطع شده، پوزخند عصبیای زد.
-چرا یه جوری رفتار میکنید که انگار همه چیز تقصیر منه؟!
خطاب به هیچکس، داد زد. با عصبانیت تلفن رو به سمت دیوار پرت کرد و ادامه داد.
-اون خودش خواست بره! منم اجازهشو دادم...
آخر حرفش به زمزمهای نامفهوم تبدیل شد. بدن خمیدهش رو به سمت اتاق خوابش کشید و از کنار تکههای شکستهی تلفن رد شد. میخواست قبول کنه یا نه، دیگه جونگکوکی وجود نداشت که بخواد برای بیدار موندن و بیشتر دیدنش تلاش بکنه.
ČTEŠ
𖣐Chocolate Puppy
Fanfikce♡♡♡ +اولاً که من لوس نیستم مستر، فقط خیلی دوست دارم. بعدش هم چرا ورزش کنم؟ بدنم خیلی هم رو فرمه! با ترس چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دو چشمی که با اخم بهش زل زده بود، فریاد نه چندان آرومی کشید و از تخت پایین افتاد. +حالت خوبه مستر؟ ♡♡♡ name: Chocola...