part.23

428 77 1
                                    

-گوشیتو بده من.

صدای یونگی بلافاصله بعد از راه افتادن ماشین، توی اتاقک فولکسونگ پخش شد.

+برای چی هیونگ؟

-باید چت‌ها رو پاک کنم.

سرش رو تکون داد و بعد گوشی رو از جیب هودیش بیرون کشید. موبایل توی دست‌ یونگی که به سمت پشت خم شده بود، جا گرفت.

-همونطور که بهت قول دادم، فقط یک هفته‌ست. پس اخم‌هات رو باز کن.

+تهیونگ هیونگ ناراحت میشه.

بدون توجه به لحن دلخور جونگ‌کوک، خم شد تا از توی داشبورد سیم اتصال رو برداره. همونطور که سیم متصل‌کننده رو به موبایل خودش و کوک وصل می‌کرد، نگاهش رو از توی آینه به پسر داد.

-نمیشه، قرار نیست از کشور خارج بشیم، پس فاصله‌تون زیاد نیست.

جونگ‌کوک جوابی نداد و فقط نگاهش رو به رانندگی سهون داد.

-الان هم میریم معلمت رو ببینی.

***

-پشیمونیِ من هیچ فایده‌ای نداره هیونگ.

جین صدای فریادش رو از پشت تلفن به گوش تهیونگ رسوند.

-بهش بگو دیگه حق نداره بیاد سرکار.

-محض رضای خدا! آروم باش جینا.

نامجون با لحن عصبی‌ای جواب داد و دوباره موبایل رو به گوشش نزدیک کرد.

-الان کجاست؟

-تو راه هنگ‌کنگ.

-تو چیکار کردی تهیونگ؟!

اینبار صدای فریاد نامجون، پرده‌ی گوشش رو خراش داد.

-من فقط بهش حق انتخاب دادم و این کاملا به خودم مربوطه.

با طعنه و لحن بی‌اعصابی، جواب داد.

-گوشیو بده من... هی تو! تا زمانی که جونگ‌کوک برنگشته، حق نداری حتی بهم زنگ بزنی. جیمین هم یک دقیقه پیش رفت و گفت حتما بهت بگم که مزاحمش نشی.

صدای بلندِ جین توی گوشش پخش و به دنبالش تماس قطع شد. نگاه متعجبش رو به تلفن داد و با فهمیدنِ اینکه گوشی روش قطع شده، پوزخند عصبی‌ای زد.

-چرا یه جوری رفتار می‌کنید که انگار همه چیز تقصیر منه؟!

خطاب به هیچکس، داد زد. با عصبانیت تلفن رو به سمت دیوار پرت کرد و ادامه داد.

-اون خودش خواست بره! منم اجازه‌شو دادم...

آخر حرفش به زمزمه‌ای نامفهوم تبدیل شد. بدن خمیده‌ش رو به سمت اتاق خوابش کشید و از کنار تکه‌های شکسته‌ی تلفن رد شد. می‌خواست قبول کنه یا نه، دیگه جونگ‌کوکی وجود نداشت که بخواد برای بیدار موندن و بیشتر دیدنش تلاش بکنه.

𖣐Chocolate PuppyKde žijí příběhy. Začni objevovat