part.24

460 81 6
                                    

با شنیدن صدای تق‌تق در اتاقش، سرش رو از زیر پتو بیرون برد.

+کیه؟

-منم کوک.

صدای یونگی از پشت در به گوشش رسید. بینیش رو بالا کشید و آروم جواب داد‌.

+بیا تو هیونگ.

خواست از روی تخت بلند بشه اما با ورود برادرش به اتاق و مقاومت مرد مواجه شد. یونگی با لباس‌های رسمی‌ و حالتی مطمئن جلوی در ایستاد.

-کار خاصی ندارم. اومدم بهت بگم که دارم میرم بیرون و ممکنه تا آخر شب برنگردم. سهون خونه‌ست ولی بهتره مزاحمش نشی، چون حالش خوب نیست.

+باشه هیونگ.

هرکسی که جای یونگی بود، به راحتی می‌تونست رد اشک رو روی صورت و مژه‌های پسر ببینه اما بنا به دلایلی، همه رو نادیده گرفت.

-هر وقت گشنه‌ت شد، غذاتو گرم کن. چون فعلا خدمتکار نداریم، خودت باید انجامش بدی. بلدی؟

+آره.

سرش رو تکون داد و درِ نیمه رو کامل باز کرد تا از اتاق ییرون بره. قبل از اینکه جونگ‌کوک رو تنها بذاره، آخرین اخطارش رو به گوش پسر رسوند.

-مراقب باش و از خونه بیرون نرو.

***

-ولی موتورسواری فکر خوبی نبود هیونگ!

جینو همونطور که سعی می‌کرد صداش رو به جیمین برسونه، تقریبا فریاد کشید.

-چرا؟

متقابلا صدای فریاد مرد بزرگتر به گوشش رسید.

-چون من خوشم نمیاد و تازه شام خوردیم.

سرعتش رو کم‌ کرد تا موتور رو پشت چراغ قرمز نگه داره. با متوقف شدن حرکت دیوانه‌وار موتور، جریان شدید بادی که به صورتشون می‌خورد هم ساکت شد.

-یعنی می‌ترسی؟

-نه! هم خطرناکه هم هیجان زیادی داره.

-این که خیلی خوبه!

جواب پسر رو داد و همنطور که حواسش به تایمر چراغ راهنمایی بود، سرش رو به سمت جینو چرخوند.

-اصلا هم خوب نیست. بعدش هم... یااااا!

ادامه‌ی حرف پسر با شتاب گرفتن موتور، بین صدای بلند اگزوز موتورها گم شد. محکم‌تر از قبل به پهلوهای جیمین چنگ زد و خودش رو به مرد چسبوند.

-محکم بشین، باید این پسره‌ی پر ادعا رو ببرم.

با صدای بلند جیمین، نگاه اشکیش رو به سمت راست داد و با دیدن موتور دیگه‌ای که درست مثل خودشون با سرعت زیادی می‌روندن، متوجه ماجرا شد.

-الان وقت کورس گذاشتن نبود... چشم‌هام می‌سوزه!

زیر گوش مرد داد زد و در نهایت صورتش رو روی شونه‌ی جیمین فشار داد تا جریان باد اذیتش نکنه. بعد از چند دقیقه‌ی طاقت‌فرسا، بالاخره سرعت موتور کم شد تا جایی که دیگه هیچ حرکتی نکرد.

𖣐Chocolate PuppyWhere stories live. Discover now