part.27

381 66 5
                                    

با انگشتر حلقه‌ش چند ضربه‌ی آروم به در اتاق زد.

-کیه؟

-می‌تونم بیام داخل؟

در جواب به یونگی پرسید و منتظر ایستاد. متقابلا صدای مرد از پشت در به گوشش رسید.

-بیا.

با تردید در رو باز کرد و وارد اتاق شد. یونگی روی تخت نشسته و تکیه‌ش به تاج تخت بود. عینک همیشگیش روی چشم‌هاش نشسته و کتابی که روی پاهاش بود، زمان مطالعه‌ی مرد رو اطلاع می‌داد. بی‌هیچ دلیلی لب به توضیح‌ دادن باز کرد.

-فقط اومدم گوشیم...

-برش دار، فکر کنم شارژش پر شده.

ادامه‌ی حرفش توسط یونگی قطع شد و جیمین رو ترغیب کرد تا سریع‌تر و بدون هیچ حرفی موبایلش رو برداره و از اتاق بیرون بره. همونطور که از پله‌ها پایین می‌رفت، گوشیِ خاموش‌ شده رو روشن کرد.

-لعنت...

با روشن شده‌ی صفحه‌ی موبایل و دیدن تعداد دفعاتی که تهیونگ بهش زنگ زده بود، زیر لب زمزمه کرد. بلافاصله شماره‌ش رو گرفت و همونطور که موبایل رو نزدیک گوشش نگه می‌داشت، با استرس محوی نگاهش رو توی سالن بزرگ چرخوند تا از نبود هر شخصی مطمئن بشه.

-زود باش...

خطاب به تهیونگی که معلوم نبود کجا سیر می‌کنه زمزمه کرد. بعد از چند ثانیه، صدای عصبی دوستش از گوشی پخش شد.

-کجایی جیمین؟!

-گوش کن تهیونگ...

-نه تو گوش کن چیم. جونگ‌کوک نیاز به کمک داره و من دارم میرم هنگ‌کنگ. اون روانی درباره‌ی ارثیه و اون اموال لعنت‌شده هیچی بهم نگفته بود. اگر به موقع...

-ساکت‌شو ته!

با عصبانیت داد زد و لحظه‌ای بعد با استرس پشت سرش رو چک کرد. نفس عمیقی کشید و صداش رو پایین برد.

-جونگ‌کوک همینجاست... هم من و هم جونگ‌کوک گیر این احمق افتادیم... فقط دقیق نمی‌دونم کجای سئولیم.

-چی میگی؟! مطمئنی چیم؟

تهیونگ بعد از چند ثانیه با بهت لب زد.

-فقط بهتره...

-با کی حرف میزنی؟

صدای یونگی از بالای پله‌ها توی سالن خالی اکو شد و حرف جیمین رو قطع کرد. موبایل رو از گوشش فاصله داد و سرش رو به سمت مرد چرخوند.

-ببخشید؟

-تهیونگه؟

-دلیلی برای گفتن اینکه با کی حرف میزنم، نمی‌بینم.

با اخم محوی جواب داد و بدون توجه به مرد دوباره موبایل رو نزدیک گوشش برد.

-بهتره فعلا نیای چون خونه نیستم.

𖣐Chocolate PuppyWhere stories live. Discover now