تقهای به در زد و بدون اینکه برای گرفتن اجازه زحمتی بکشه، وارد اتاق سهون شد. در چشم به هم زدنی، بوی باروتی که اتاق رو درون خودش خفه کرده بود، بینی مرد رو آزرد. همونطور که از پشت به سهون نزدیکتر میشد، اعلام حضور کرد.
-انقدر حماقت نکن.
با شنیدن صدای یونگی، آخرین دکمههای پیرهن سفیدش رو بست و به سمت مرد برگشت.
-قربان؟ مشکلی پیش اومده؟
ادبیاتِ دوباره رسمی شدهی سهون خبر از بحث طولانی امشب میداد.
-چت شده سهون؟! من باید از وکیل کیم بشنوم که جونگین داره میاد کره؟
-در واقع رسیده، دارم میرم فرودگاه دنبالش.
سهون با نادیده گرفتن بقیهی جملهی مرد، اعلام کرد و اینبار کت مشکی رنگش رو از روی صندلیِ کنار دستش برداشت.
-باید توضیح بدی اوه سهون! قرار نبود بدون هماهنگی با من جونگین بیاد اینجا.
-اون جفت منه و برای اینکه کنارم باشه نیازی به اجازهگرفتن از شما ندارم.
ضمن اخم کمرنگی جواب داد و همزمان کتش رو پوشید. با قدمهای محکم و سریعی از کنار یونگی رد شد اما درست قبل از اینکه از اتاق خارج بشه، صدای مرد متوقفش کرد.
-نمیخوای بگی چطوری به این سرعت همه چیز بین شما دوتا درست شد؟
روی پاشنهی پاش چرخید و همونطور که قدم به قدم به یونگی نزدیکتر میشد، لب زد.
-به این سرعت؟ مدت زیادی گذشته و زمان زیادی رو تنها موندم. اشتباه کردم و به خودم و جفتم هیچ فرصتی ندادم. تقصیر کسی نیست... همهی اینها به خاطر خیال خام خودم بود اما از حالا میخوام جبران کنم.
کمی نزدیکتر رفت، به قدری که یونگی برای قطع نکردن رابطهی بین چشمهاشون، مجبور به بالا نگهداشتن سرش شد. تفاوت قدیِ بینشون به خوبی آشکار بود. انگشت اشارهش رو بالا برد و با حالت اخطار روی سینهی مرد گذاشت.
-من به خاطرت صبر کردم اما دیگه بسه. از این به بعد نمیخوام بازیچهی یونگیهیونگم باشم. از حالا فقط و فقط بادیگارد عادیای خواهم بود، درست مثل بقیهی زیردستهات جناب مین!
سهون کنایه میزد؟ به رئیس موردعلاقهش؟ متقابلا اخم کرد و جواب داد.
-من هیچوقت تو رو بازیچهی خودم نکردم سهون! هیچوقت هم به هیچکس قولی ندادم. این فکرهای مزخرفت از کجا نشات گرفته؟!
-دقیقا از همون زمانی که فهمیدم آدمی مثل جیمین رو به من ترجیح دادی. من احمق بودم که کل زندگیم رو فدای احساسات پوچم کردم.
با شنیدن اسم جیمین و ماجرای تکراریای که اینبار از سمت سهون تایید شد، گرهی بین ابروهاش باز و چهرهی عصبانیش، با چشمهایی متعجب و سوالی جایگزین شد.
YOU ARE READING
𖣐Chocolate Puppy
Fanfiction♡♡♡ +اولاً که من لوس نیستم مستر، فقط خیلی دوست دارم. بعدش هم چرا ورزش کنم؟ بدنم خیلی هم رو فرمه! با ترس چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دو چشمی که با اخم بهش زل زده بود، فریاد نه چندان آرومی کشید و از تخت پایین افتاد. +حالت خوبه مستر؟ ♡♡♡ name: Chocola...