حقیقت

973 212 49
                                    

برای بار هفدهم داشت دور تا دور خونه راه میرفت و با خودش حرف میزد و وقتی بازم به نتیجه‌ای نمیرسید جلوی لپ تاپ متوقف میشد و دستشو بین موهاش میبرد و میکشیدشون ولی هیچ کدوم از اونا نمیتونستن براش راه حل باشن

از وقتی که به خونه برگشته بود و اون فلش رو به لپ تاپش وصل کرده بود اوضاعش همین بود..سر اینکه میتونه به اون فایلا گوش بده تردید داشت،اینکه اگه تمام افکارش توی اون همه مدت غلط بود،اینکه کوک توی همه دادگاه هایی که توی ذهنش براش حکم فراموش شدن صادر میشد حرفی داشت،اینکه باید بعد از فهمیدنشون چیکار میکرد..تمام این سوالات مثل خوره به جون ذهنش افتاده بودن و هیچ خلاصی ازشون نداشت

از اونچه که توی اون فایلا بود میترسید،از تصمیمی که قرار بود بگیره،با یاداوری دوباره تلاش های کوک برای نشکستن سد چشماش توی اون شب ایستاد..هنوزم اون صحنه اذیتش میکرد و پیدا نکردن دلیلی براش بیشتر عذابش میداد اما اگه جواب اون نگاه دزدین ها توی اون فایلا بود چی؟

به نزدیکی لپ تاپش رفت"هنوزم دوسش داری؟"سوال سویون دوباره توی ذهنش تکرار شد،اون دوسش نداشت بلکه عاشقش بود با تمام وجودش و همیشه فکر میکرد همه چیز رو درمورد معشوق بیرحمش میدونه ولی انگار مهم ترین رازش رو نمیدونست

روی کاناپه نشست و لپ تاپ رو به خودش نزدیک تر کرد،قلبش دیوانه وار خودش رو به قفسه سینش میکوبید و نفس های سریعی میکشید...با تردید پوشه رو باز کرد و روی اولین فایل صوتی کلیک کرد و صدای پرانرژی کوک رو شنید

-اوکی اینم از این...خب چی بگم؟..مهم ترین اتفاقایی که تا به امروز برام افتاده،اولیش اینکه از مدرسم انتقالی گرفتم و الان دارم تو یه مدرسه نسبتا دور از خونمون درس میخونم..راستش جای بدی نیست و خوب با بقیه کنار میام البته به غیر از یکی..فکر کنم اسمش پارک جیمینه،از اون خرخونای درجه یکه که ۲۴ساعته کلش توی کتابه و درواقع کتاب نمیخونه،کتاب میجوه...هرسوالی که معلم میپرسه درجا جوابشو میده و به طرز عجیبی داره روی مخ من راه میره..اگه بدنش دستم تیکه پارش میکنم پسره رو مخ خرخون احمق خودشیرین...حالا انگار چی هست با اون قیافه عجیب و غریب و عینک هری پاتریش

ناخوداگاه از توصیفات کوک خندش گرفت،نمیدونست که اون زمان انقدر ازش متنفر بوده درواقع باورش نمیشد چون کوک اکثر اوقاتش رو با اکیپش میگذروند و زیاد کاری به کار کسی نداشت و به ندرت باهاش حرف میزد

یکی دو فایل بعدی رو که شامل همه فحش های کوک بهش میشد رو رد کرد و سومی رو باز کرد

-الان تقریبا دوماهه دارم تو این مدرسه درس میخونم و خب همچی خوبه..راستی هفته پیش این پارک جیمین رو جلوی مدرسه دیدم که یه گوشه کز کرده بود واقعا اولش فکر کردم معتادی چیزیه ولی وقتی سرشو بلند کرد دیدم هردوتا چشماش از بس گریه کرده قرمز شدن و رنگش هم پریده بود...اولش باورم نمیشد وقتی که دلیل گریه هاشو بهم گفت اخه اون همیشه خیلی تو خودشه و زیاد چیزی نمیشه ازش فهمید اما انگار اینبار جلوی من کوتاه اومد و همچیو بهم گفت و واقعا و اصلا نفهمیدم چی شد که بهش گفتم بیاد با هیونگام زندگی کنه..دروغه اگه بگم خودم جا نخوردم و البته که طی یه حرکت جنتلمنانه کتمو بهش دادم...بیخیال،امروز امتحان داشتیم و تقریبا این پارک یجورایی محبتمو تلافی کرد..برای امتحان امروز اصلا نخونده بودم و اون سوالا به طرز فاکی داشتن روی مخم راه میرفتن که یهو پارک به معلم گفت که والدینم بهش سپردن تا یه نمیدونم قرصی چیزی که به گفته اون منه بچه سرتق نمیخورم رو بهم بده و همون لحظه ساعت خوردن قرصی بود که من اصلا ازش خبر نداشتم...معلم به زور قبول کرد و پارک اون قرصو بهم داد ولی اشاره کرد که نخورمش..اولش نفهمیدم چی میگه ولی وقتی اون قرص کپسولی رو باز کردم دیدم که توش یه کاغذ کوچیک لوله شده تقلبه...واقعا میگم،از فکرش کپ کردم،انتظارشو نداشتم..پارک،تقلب،من،یه ترکیب غیرقابل تصور خدای من

Silent LoveWhere stories live. Discover now