خرابکاری

680 145 52
                                    

وارد محل کارش شد و جلوی اتاق رئیسش ایستاد و نفس عمیقی کشید،میدونست که وروردش به اون اتاق مساویه با شروع یه جنگ اعصاب دیگه

در زد و دستگیره رو فشار داد و مثل همیشه ابروهای رئیسش تو هم گره خورده بودن

+سلام کروساوا سان

مرد نگاه بیتفاوتش که رگه های سرخش نشون از بیخوابی هاش میداد رو بالا آورد و سری در جواب تکون داد

-جیمین شی امیدوارم دیگه درخواست مرخصی ازم نداشته باشی،به حد کافی سخاوت به خرج دادم الانم کلی کار جدید داریم و باید برسونیمشون..به دوهیون میگم کارای جدیدتو بهت بگه

+بله رئیس
تعظیمی به معنای احترام گذاشت،خوشحال بود که اینبار برخلاف دفعه های قبل کلی سرزنشش نکرده بود،انگار خسته تر از این حرفا بود

خواست برگرده که با صدای رئیسش ایستاد

-ضمنا با اون دوستت یعنی تهیونگ شی بهتره یکم حرف بزنی...بهش بگو اگه بخواد این شکلی پیش بره باید به فکر یه کار جدید باشه

متعجب از حرفای رییس سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت،بی دقتی کسی مثل تهیونگ که الگوی اکثر کارمندا توی نظم شغلی بود اصلا عادی و نرمال به نظر نمیرسید

قبل از اینکه به سمت میزش بره دوتا کاپ قهوه گرفت و روی صندلیش نشست و کاپ قهوه رو جلوی تهیونگی که خیره شده بود به صفحه سفید لپ تاپش گذاشت

+کجایی ته؟

با صدای جیمین به خودش اومد و تازه متوجه کاپ قهوه جلوش شد..دستشو به سمتش دراز کرد و گرماش به دستای یخ کرده از جنگ افکار و احساساتش منتقل شد

-نمیدونم

لپ تاپش رو روشن کرد و منتظر لود شدنش شد و به سمت تهیونگ چرخید که اینبار نگاه ماتش روی نوشته های کاپ قهوه بود

+اتفاقی افتاده؟مشکلت چیه؟میدونی که هرچی باشه میتونی بهم بگی نه؟

کلافه دستی به صورتش کشید و چشماشو بست،خودش هم جواب سوالای جیمین رو نمیدونست

-نمیدونم..مشکلم نمیدونمه جیمین..هرکی باهام حرف میزنه فکر میکنه افسردم یا ناراحتم یا یه همچین چیزی ولی من مشکلم فقط نمیدونمه..نمیدونم چجوری بهت توضیح بدم..انگار..انگار بستنی موردعلاقم دستمه و میخوام بخورمش ولی دهنم پر از خونه،انگار فیلمی که عاشقشم داره پخش میشه ولی دردی که توی جونمه حتی انرژی برای باز کردن چشمامم نذاشته..انگار زمستونه و هیشکی خونه نیست و پنجره باز مونده و دارم از سرما یخ میزنم ولی حتی نای بلند شدن ندارم تا خودمو نجات بدم چون کل بدنم از کتک هایی که خوردم کوفته‌س..همینقدر زجر دهندس،همینقدر مزه زهرمار میده،همینقدر نمیدونم..ادم بعضی رازهاشو حتی به خودشم نمیتونه بگه چه برسه به یکی دیگه

Silent LoveWhere stories live. Discover now