عشق کور

996 221 34
                                    

-و حالا اون توپ رو صاحب میشه و با سرعت به سمت دروازه حریف میدوه...داره توپ رو با مهارت بین پاهاش میرقصونه و هیچ کسی نمیتونه جلوی این بازیکن تازه نفس مقاومت کنه...اما اینجا با بازیکن مهاجم تیم مقابل،جئون جونگکوک روبه‌رو میشه..یه جنگ تن به تنه و معلوم نیست کی برنده جام خانگی این مبارزه میشه،جئون یوهان یا جئون جونگکوک

با پاهای کوچولوش به توپ ضربه میزد و در تلاش بود تا از سدی که پدرش واسش درست کرده بود عبور کنه و بالاخره توپ رو از بین پاهای بلند پدرش رد کرد و به دروازه‌ای که با مبل ساخته بودن شوتش کرد و با افتادن توپش درست وسط مبل از خوشحالی جیغی کشید

+گل..گل زدم..بالاخره گل زدم

با خوشحالی داد میزد و درست مثل بازیکن موردعلاقش دورتادور خونه که توی تخیلاتش یه استادیوم ورزشی با صدها هزارنفر تماشاگر بود میدوید و از خوشحالی هورا میکشید

سویون از روی صندلی گزارشگریش پایین اومد و از یخچال کاپ کیک ها یا به اصطلاح همون جام خانگی رو بیرون اورد و با دیدن تقلیدهای کودکانه پسرش از بازیکن فوتبال محبوبش درحالیکه روی شونه های پدرش سوار شده بود خندش گرفت و به سمتشون رفت

-و حالا وقتشه که جئون یوهان،برنده بازی سخت و حساس امشبمون جام خانگی رو که بخاطرش تلاش های ستودنی داشته صاحب بشه

+به بازیکن بازنده هم چیزی تعلق میگیره؟

-به عنوان بازنده نه،ولی به عنوان پدر برنده امشبمون بله

همگی دور هم جمع شدن و یوهان درحالیکه نفس نفس میزد سریع کاپ کیک شکلاتیش رو شکار کرد و چشماشو از چشیدن طعم خواستنی شکلات بست و باعث شد دل دو آدمی که کنارش نشسته بودن قنج بره از کیوتیش

با خستگی روی مبل نشست و صدای خنده خانوادش لبخندی روی لباش آورد،درست بود که اوضاع بین اون و سویون چندان خوب نبود ولی این رو فقط خودشون دوتا میدونستن،توی خلوت خودشون سویون‌میشد همون دختری که بخاطر نابودی آیندش نگاهش از کوک گله داشت،هرچند که حرفی نمیزد ولی گوش های دل کوک صدای دادهای پی در پی چشماش رو میشنیدن

اما توی جمع یا کنار تنها دلیل زندگیشون میشدن یه زوج عاشق که هرثانیه‌شون با آرامش و حمایت میگذره،تظاهر کردن زیادم بد نبود

با ویبره رفتن گوشیش از روی میز برش داشت و از دیدن اسم کسی که بهش زنگ میزد تعجب کرد،سابقه نداشت توی این۶سال تهیونگ بهش زنگ بزنه حتی توی جمع هم به زور تحملش میکرد

+سلام ته،خوبی؟باورم نمیشه بالاخره بهم زنگ زدی

-سلام...اگه مجبور نبودم هیچوقت بهت زنگ نمیزدم

+عجیبه،چی تونسته تو رو مجبور کنه که بهم زنگ بزنی؟

-جیمین

+چی؟

Silent LoveWhere stories live. Discover now