♛سه♛

1.7K 333 33
                                    

گارد نظامی فورا به اون سمت اومدند و مردم رو از تهیونگ دور کردند. جیمین دستش رو به سمت بهترین دوستش دراز کرد اما کارش فایده ای نداشت. در نهایت تهیونگ در مرکز دایره ی خالی ایستاده بود و همه ی چشم ها روی اون بود.

اون زبونش بند اومده بود. چطور امکان داشت؟ تهیونگ حتی ثبت نام هم نکرده بود. چرا اون؟ چرا اسمش درومده بود؟ چطور اسمش درومده بود؟ و چرا امگای درونش داشت میکشتش؟!

"حتما اشتباهی پیش اومده!" چیزی بود که تهیونگ قصد داشت تا بگه اما از زبان کس دیگه ای اون رو شنید. دوکِ وینچستر کسی بود که از جای خودش بلند شده بود و با صورتی که از خشم قرمز شده بود اعتراضش رو اعلام کرد. دوک برادر کوچکتر ملکه بود.

"گوی زرین اشتباه نمیکنه دوک." صدای واضح کاهن جواب مرد رو داد.

"پس شما به من بگین که چطور اسم یک رعیت به این شکل رو اعلام کرده؟"

"خدایان دلایل خودشون رو دارند. ما نمیتونیم اون ها رو زیر سوال ببریم."

دوشس همسر دوک این بار از جا بلند شد "شاید تهیونگ دیگه ای هم توی جمعیت وجود داره. عالیجناب شما مطمئنید که شخص درست رو انتخاب کردید؟"

کاهن فقط خندید و سرش رو تکون داد.

"بهرحال، ما به عنوان مردم این سرزمین نمیتونیم اجازه بدیم که همچین کسی با تنها ولیعهدمون ازدواج کنه. کسی که وضع خودش اینچنینه چطور میخواد ملت ما رو به خوشبختی هدایت کنه؟" دوک با دست های از هم گشوده گفت و غرش صدای مردم و اشراف بلند شد.

در این بین تهیونگ احساس می‌کرد که زیر نگاه مردم و فریاد خشمگینشون در حال آب شدنه. اون نخواسته بود که توی این موقعیت قرار بگیره پس چرا باید نتایجش رو تحمل میکرد؟

"سکوت" صدای آلفای ملکه باعث سکوت محض بین جمعیت شد. "بیا جلو." زن خطاب به تهیونگ گفت. تهیونگ قدم های آروم و مرددی برداشت و جلوی سکوی خانواده ی سلطنتی متوقف شد.

"اسمت رو بهم بگو پسرم. میخوام از زبون خودت بشنوم."

"تهیونگ، اولیا حضرت." اون گفت و کرنشی کرد.

"خیلی خب تهیونگ، چرا به زمین زل زدی؟ چشم هات رو بالا بیار و به من نگاه کن."

تهیونگ نفس عمیقی کشید و دستور ملکه رو اطاعت کرد. چشم های کمی ترسيده ی اون به چشم های ملکه که در حال لبخند زدن بودند دوخته شدند اما تهیونگ نگاه سنگین تری رو روی خودش حس می کرد. اون جرات نداشت که به سمت راست ملکه نگاه بکنه چون میدونست شخصی که اونجا ایستاده باعث میشه امگای درونش به خودش بلرزه.

"چشم های قشنگی داری. از چشم های آدمها چیزهای زیادی رو میشه در موردشون فهمید تهیونگ. و من با همین نگاه مطمئنم که تو برای این سرزمین مهر و خرد به همراه داری."

The King// KookVМесто, где живут истории. Откройте их для себя