⚠️ warning: smut
جیمین پشت میز دو نفره چوبی نشست و دور و اطرافش رو وارسی کرد. دکور غذاخوری ساده اما گرون به نظر میرسید. سقف و دیوار ها تا نصف چوبی بودند و برق انداخته شده بودند. پنجره های بزرگی دور تا دور سالن بود و اجازه میداد تا نور خورشید وارد بشه.
"تموم شد؟"
جیمین با چشم های درشت به سمت مرد روبروش برگشت "هم؟"
"هاج و واج موندنت تموم شد؟"
"هم؟ تو معمولا برای ناهار میای اینجا؟"
یونگی کمی از لیوان آب جلوش خورد، سرفه ی کوچیکی کرد. "امم، نه. همیشه نمیام."
"خیلی قشنگه. اگه من مثل تو آلفا بودم و یه کار داشتم هرروز میومدم اینجا تا غذا بخورم."
یونگی ابرویی بالا انداخت "دوستات ناراحت نمیشن؟ به نظر میومد یه غذاخوری رو اداره میکنن."
جیمین انگار تازه یادش اومده باشه "اوه راست میگی. ولی اینجا خیلی قشنگه." دوباره دور و اطراف رو نگاه کرد "شاید یه روز در میونش بکنم."
یونگی آروم خندید و سرش رو تکون داد. به نظر نمیومد جیمین بخواد از رویای غذا خوردن مداوم توی اون رستوران دست بکشه و این بامزه بود. بامزه تر اینکه اون فکر میکرد که میشه با حقوق معمولی هرروز توی یه همچین جایی غذا خورد. "خب، حالا اگه آلفا بودی و میتونستی یه کار داشته باشی، اون چه کاری میبود؟"
جیمین لبهاش رو جمع کرد و به نظر میومد که داره فکر میکنه "میرفتم و برای یه اشراف زاده کار میکردم، پولش احتمالا خوبه."
یونگی چشمهاش رو بست، صورتش رو جمع کرد و دستش رو توی هوا تکون داد "پول رو بی خیال! چی کار دوست داشتی بکنی؟"
این بار جیمین بی درنگ جواب داد "نقاشی!"
"همم...نقاشی. خیلی خوبه. چرا الان انجامش نمیدی؟"
لبخندی که بعد از به زبون آوردن کلمه نقاشی روی صورت جیمین اومده بود کم کم رنگ باخت. اون خواست که جواب بده ولی حرفش توسط پیشخدمت قطع شد. و وقتی مرد بشقاب ها رو روی میز گذاشت، جیمین شگفت زده تر از اونی بود که حرف بزنه. تکه های گوشت توی سس قرمز رنگ داغ و چرب به نظر میرسیدند و تکه های پیازچه تازه که روشون پاشیده شده بود حتی اونها رو اشتهاآور تر هم نشون میداد. جیمین نمیخواست که ناسپاس باشه. دوستهاش یه غذاخوری کوچیک توی یه محله فقیر رو اداره میکردند اما هر شب کمی از بهترین غذاشون رو برای جیمین کنار میذاشتند، اما حتی بهترین وعده ی اون غذاخوری هم نمیتونست با این بشقاب روبروش رقابت کنه! این گوشت بود! گوشت واقعی! نه آشغالهای دور و برش و نه تیکه ی کوچیکی که توی سوپ آب بشه! اون فورا چنگال روبروش رو برداشت، اون رو توی یه تیکه گوشت فرو کرد و اون رو توی دهانش گذاشت. به دوثانیه هم نرسید که جیمین مشغول بالا و پایین پریدن توی جاش کرد. غذا از چیزی که اون فکرش رو میکرد داغ تر بود و اون احتمال میداد که خیلی سریع دهنش آتیش بگیره.
YOU ARE READING
The King// KookV
Fanfiction♠️کاپل اصلی: کوکوی ♠️ژانر: امگاورس، سلطنتی، امپرگ "در سرزمین تاریخی اَوِلون رسم بر آنست که همسر ولیعهد با استفاده از یک مراسم قرعه کشی از میان تمام مردم سرزمین انتخاب شود تا همگان امتیاز برابری برای تصرف این مقام داشته باشند و اینگونه است که خدایان...