رژه سلطنتی که به اتمام رسید، زوج تازه ازدواج کرده بعد از همه ی مهمان ها وارد تالار اصلی قصر شد. قبل از اینکه از در دولنگه عبور کنند و به دید مهمون ها برسند اما جیوو به سمتشون دوید. تهیونگ با دیدن ندیمه اش لبخندی زد اما چیزی نگذشت که این لبخند جمع شد. جیوو شنلی توی دست داشت که به اندازه ی ردای قبلی سنگین یا بلند نبود ولی همچنان تا نوک پای تهیونگ رو میپوشوند. و بدتر از اون اینکه دختر شنل رو به دست جونگکوک داد! تهیونگ درست اونجا ایستاده بود و جیوو مستقیما و بدون هیچ سوالی اون تیکه لباس رو به دست آلفا داده بود. همون طور که تهیونگ با تعجب و انزجار به صحنه روبروش نگاه میکرد، ولیعهد شونه های اون رو گرفت و به سمت خودش برگردوند و قبل از اینکه حتی یکی از ماهیچه های تهیونگ بتونه حرکتی بکنه شنل رو دور بدن اون انداخت و بند جلوش رو گره زد. "مراقب باش که خیلی کنار نره." آلفا بدون اینکه به تهیونگ نگاه بکنه و همونطور که لبه های شنل رو به هم نزدیک می کرد گفت.
تهیونگ نفسش رو صدادار بیرون فرستاد. صدایی توی سرش جیغ میزد و میخواست که شنل رو تا جایی که میتونه کنار بزنه و بره تو! خوشبختانه یا بدبختانه تهیونگ محتاط تر از صدای توی سرش بود. اما غرور هم داشت. پس جوابی به شوهرش نداد. چیزی که تهیونگ نمیدونست البته این بود که آلفای روبروش مغرور تر از اونه. آلفا وقتی که جوابی دریافت نکرد دستش رو جلو برد و سر تهیونگ رو بالا آورد تا اون رو مجبور کنه که بهش نگاه کنه. اون خیلی محکم یا خیلی سریع این کار رو نکرده بود. فشار دستش نرم بود و نگاهش هم خشمگین به نظر نمیومد. با این حال، تهیونگ شنید که جیوو کنارش هینی کشید و مطمئن شد که کلیت قضیه به همون خجالت آوریه که تصور میکنه. "متوجه شدی؟" ولیعهد گفت و تهیونگ حس میکرد که چاره ای نداره جز اینکه سرش رو کمی بالا و پایین ببره. "خوبه." مرد ادامه داد و چونه ی تهیونگ رو رها کرد.
تهیونگ برای چند ثانیه مات و مبهوت سر جاش ایستاده بود. وقتی به خودش اومد دید که شوهرش بدون اون چند قدم بزرگ برداشته و الان جلوی دره. اون سریع دوید تا بتونه کنار آلفا قرار بگیره. تهیونگ میتونست قسم بخوره که این باعث شده بود ولیعهد لبخند بزنه! آلفایی که باهاش ازدواج کرده بود نه تنها شکاک که مریض هم بود! اون داشت از این لذت میبرد! مردکِ روانیِ- "عالیجناب." با صدای آروم جیوو نزدیک گوشش از افکارش درومد و دید که ندیمه اش با چشم به دست ولیعهد اشاره میکنه که جلوش دراز شده. تهیونگ بدون حرف یا تردیدی دستش رو توی دست آلفا گذاشت و پیش خودش چشم هاش رو چرخوند. بالاخره در دو لنگه باز شد و ولیعهد به همراه همسرش در بین تشویق حضار وارد شدند.
اون ها دوباره مشغول تشریفات خسته کننده ی سلطنتی شدند. از کرنش رسمی و ادای احترام دوباره به ملکه و همسرش و بعد دیدار با اشراف به ترتیب رتبه و درجه! تهیونگ علاقه ای به مراسم نداشت تا وقتی که از دور چهره های ی آشنایی رو دید. جیمین، جیسو و هه این که مشغول حرف زدن با هم بودند. تهیونگ زیرچشمی به آلفاش نگاه کرد. مرد در حال حرف زدن با کنتس پرنفوذی بود که روبروش ایستاده بود. کسی توجهی به تهیونگ نمیکرد پس اون آروم سرش رو به سمت جیوو چرخوند "جیوو، میتونی برام کاری انجام بدی؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/326382290-288-k170742.jpg)
YOU ARE READING
The King// KookV
Fanfiction♠️کاپل اصلی: کوکوی ♠️ژانر: امگاورس، سلطنتی، امپرگ "در سرزمین تاریخی اَوِلون رسم بر آنست که همسر ولیعهد با استفاده از یک مراسم قرعه کشی از میان تمام مردم سرزمین انتخاب شود تا همگان امتیاز برابری برای تصرف این مقام داشته باشند و اینگونه است که خدایان...