May 28th, 2013

371 105 13
                                    

"مشترک گرامی، شماره شما به علت عدم پرداخت بدهی... (اندکی سکوت) امروز ماگ قهوه از دستم افتاد و شکست. اون ماگ از تنها چیزایی بود که تو این دنیا دوستشون داشتم. اگه دارم آروم حرف می‌زنم بخاطر اینه که شی-هیوک هنوز نرفته ناهار اما نیازی نیست نگران باشی، داره تلفن حرف می‌زنه. این مرد همون کسی بود که بعد از ریختن قهوه بهم برخورد کرد و باعث شد ماگ بیفته اما من اونو مقصر نمی‌دونم. می‌تونستم ماگ رو نگهدارم اما دستام خلاف دستور مغزم عمل کردن. می‌دونی یعنی چی؟ مثل وقتی که خیلی ناگهانی یه چیزی از دستت رها می‌شه و میفته، مثل اون لحظه که باید یه چیزی از دست کسی بگیری اما دستات انرژی‌ای برای نگه داشتن اون شیء ندارن. بهش میگن سندرُم دست خودکار؟ مطمئن نیستم ولی از بدترین چیزهاست و می‌دونم آنچنان جدی گرفته نمی‌شه اما من از دچار شدن بهش ترس دارم. گاهی بی اختیار موقع نوشتن روی کاغذ رو خط می‌زنم و دستهام عموما موقع انجام ساده ترین کارها هم می‌لرزن.

وقتی ماگ افتاد، فقط چند ثانیه به تکه های شکسته‌اش نگاه کردم و تا موقع اومدن رئیس نتونستم از جام تکون بخورم. هیچ حسی نداشتم... فقط دستهام روی هوا مونده بودن و می‌لرزیدن. (بالا کشیدن بینی) به کسی اجازه ندادم جمعشون کنه، اشتباهی بود که خودم کرده بودم و باید مسئولیتشو قبول می‌کردم چون...

(صدایی از دور به گوش رسید): -جیمین؟

+اوه بله؟!

-با کی حرف می‌زنی؟ بیا بریم ناهار.

+ب-باشه.

(اندکی سکوت و بعد صدای خروج آه مانند نفس از دهان) من تیکه های ماگ رو به هم چسبوندم و اون الان رو به روم روی میز نشسته. افسوس که دیگه قابل استفاده نیست و فقط می‌تونه به عنوان یادگاری روزگار خوبی که باهم داشتیم کنارم بمونه. من هیچوقت خودم رو از نظر احساسی اینقدر به یک چیز نزدیک ندیده بودم... همینقدر شکسته.. همینقدر بی استفاده.
تا بعد، چینگو."

The CALLEE || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now