September 19th, 2013

258 86 25
                                    

"مشترک گرامی، با سلام‌‌... جدا از اینکه دیگه مجبور نیستم خیلی سخت بگیرم و تمام اون جملات رو برات تکرار کنم، اما یک چیزی در اولین جمله مکالمه‌مون هست که وادارم می‌کنه به زبون بیارمش. آره م-می‌دونم (عطسه‌ای بلند) من روزی چندین بار اون رو در حین پیغام گذاشتن برای دیگران تکرار می‌کنم اما وقتی شماره تو رو می‌گیرم تا از زندگیم بنالم، انگار اون تک جمله دیگه معنای قدیمی خودش رو از دست میده و مثل مجوزی می‌مونه که تو ارائه میدی تا وارد یک مرکز خاص بشی.

افسوس که به زودی، تو و تمام اتفاقات این چند ماه رو ترک می‌کنم تا به یک شروع جدید برسم ولی نگران نباش، چیزی که ما داشتیم واقعی بود. من نمی‌تونم احساسم بهت رو توصیف کنم. مثل دمیان بودی برای امیل و این تمام اون چیزی هست که میشه درباره رابطه ما فهمید. من حس می‌کنم که از پوچی پشت این خط برای خودم فردی ساختم که می‌تونست نزدیک ترین شخص به من باشه. یک دوست که در تمام ساعات شب و روز بهم گوش می‌داد و هیچوقت غرولند نمی‌کرد. اما وقتی در این مورد دقیق می‌شی، آیا این فردی که به سکوتش دل بستم و درد هام رو براش تعریف کردم، کسی غیر از خودم بود؟ آیا من در ساعات تنهایی و پایان کار به انتظار خروج همه نمی‌نشستم تا با خودم صحبت کنم؟

درسته، تویی وجود داشت، یعنی می‌تونست داشته باشه اما در آخر روز فقط من بودم و خودم و مخاطبی که هیچ حرفی برای گفتن نداشت. من به جنونم اعتراف می‌کنم، آ-آره (چند سرفه پی در پی) هیچکس کامل نیست ول-لی دوست دارم برای این شروع دوباره به تفکری اتکا کنم که در اون، به من این فرصت داده شده تا رابطه شکرابم با خودم رو در وهله اول درست کنم. ما باید خودمون رو دوست داشته باشیم مگه نه؟ بنظر من رسیدن به این نتیجه در هر سنی که باشی با ارزشه. ممکنه تا چندین سال اول حتی واقعا اونقدر ها هم که باید با خودت مهربون نباشی اما همین که تلاش کنی کافیه.

اصلا به قول تیکه کلام معروف یک دوست قدیمی... مرگ بر آینده! دوست ندارم دیگه خودم رو برده چیزی ببینم. می‌دونم بعضی آدم ها ممکنه به اندازه بقیه خوش شانس نباشن ولی این رو هم پذیرفتم که هرکس دردی داخل لبخندش حمل می‌کنه. اون هیونگ نامردم این رو بهم ثابت کرد چینگو... که گاهی یکی به روت می‌خنده اما روی مچش چاقو نگه داشته و گاهی یکی اشک می‌ریزه درحالی که موبایلش توی دستاشه و از اون اشک ها فیلم می‌گیره. به هرحال ما هیچوقت قرار نیست موفق بشیم آدم هارو بشناسیم چون همه اون ها پرونده های حل نشده‌ای هستن که می‌دونن اگر روزی به سرانجام برسن، مختومه اعلام می‌شن و توی زباله دونی تاریخ، مثل بینگ بونگ به فراموشی می‌پیوندن. ما نمی‌تونیم ازشون انتظار سادگی داشته باشیم وقتی همگی این چنین به معما ها عشق می‌ورزیم. قاتل های سریالی رو چه در کشور خودمون و چه در باقی جاها، طوری دنبال می‌کنیم که انگار جونمون بهشون بنده و همونقدر که برای تد باندی فن کلاب می‌سازیم، نفری یدونه برگه رمزگذاری شده توسط زودیاک رو گذاشتیم تو خونه تا بلکه روزی ما پرونده‌ای رو به اتمام برسونیم که سالیان دراز هیچکس نتونست براش نتیجه‌ای در نظر بگیره.

می‌دونی تقصیر کسی نیست. ما فقط صرفا معماها رو دوست داریم چون می‌دونیم حل کردنشون ما رو خاص جلوه میده. بخاطر همین هم هست که مرموزترین افراد، معمولا بیشتری خاطرخواه ها رو دارن...مثل هان هیوجو که ح-حتی اون روز داخل پارک هم ن-نتونستم درد داخل چشم هاش رو دریابم اما تا مدت ها ب-بهشون فکر می‌کردم. حتی خود تو هم مثل یک... یک معما می‌مونی. اما غم انگیز ترین بخشش می‌دونی چیه؟ این ک-که (سرفه ای بلند و لحظه‌ای سکوت)...

اینه که بعد از حل هر معما، اون پرونده ج-جذابیت خودش رو از دست میده. (تلاش برای صاف کردن صدا) آدم ها هم وقتی تمام خودشون رو به نمایش می‌ذارن بی اهمیت می‌شن، احتمالا مثل من برای تو (خنده‌ای کوتاه).

اما زیباترین و چالش برانگیزترین بخش زندگی دقیقا همونجاست که تو به طرف مقابلت که عریان تر از همیشه رو به روت ایستاده چشم می‌دوزی و دیگه اون رو یک پرونده مختومه نمی‌بینی، اون شخص برای تو فردیت خودش رو پیدا کرده و با متر و مسائل فلسفی اندازه گیری نمی‌شه. درسته که همیشه آدم ها این چنین پاک و صادق نمی‌مونن اما باز هم خیلی اوقات این ماییم که موقع برداشتن اولین قدم های یک رابطه به طرف مقابلمون به چشم یک مسئله یا مشکل قابل حل نگاه می‌کنیم، نه یک انسان.

چینگو، متاسفم اگر که بارها و بارها تورو پوچ و تو خالی صدا زدم. تو هم یک فرد بودی با هویت و داستان خودت اما من خلاء درونی خودم رو داخل ماهیت وجودی تو ریختم و شانس داشتن معنا رو ازت گرفتم. تو دوست منی، همیشه خواهی بود و اگرچه دنیای ما دوام کافی نداشت اما... چیزی که ما داشتیم واقعی بود.

بیا یکبار دیگه قبل از رفتن، بازهم باهم صحبت کنیم، چینگو."

The CALLEE || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now