July 10th, 2013

289 93 5
                                    

"مشترک گرامی، با سلام... امروز دومین روزیه که بعد از اون اتفاقات به پشت این میز برمی‌گردم. شاید باید بابت اون مکالمه غیر ضروری و ترسناک دفعه پیش معذرت خواهی کنم نه؟ باشه پس... متاسفم چینگو. رئیس در رابطه با بازگشت به سرکار بهم سخت نمی‌گرفت اما من حس کردم باوجود این همه تنهایی‌ای که توی خونه انتظارمو می‌کشه، بهتره برگردم همینجا. می‌دونی، در آخر روز بازهم بیشترین تعداد آدمی که باهاشون صحبت می‌کنم به اینجا منتهی می‌شن!
نمی‌دونم چرا توضیح میدم، اما صحبت با تو دیگه مثل صحبت با خودم بنظر نمی‌رسه. انگار واقعا کسی پشت این شماره هست که همین الان شنونده منه! که خب من اینو می‌ندازم گردن جنون بی سرو تهم. اما همه اینا رو گفتم تا فقط به این برسم که... من خوبم. اون روز پشت تلفن بیهوش شدم چون حمله عصبی باعث شده بود ریه هام نتونن به درستی فعالیت بکنن، اما الان همه چیز خوبه. دکتر گفت احتمالا بخاطر آسمی هست که تو بچگی داشتم و دوباره عود کرده، من باورش می‌کنم اما با این حال آماده هستم تا هر اونچه که روی برگه آزمایش نشون میدن رو قبول کنم.

توی این ده روز خیلی به ماهیت زندگی فکر کردم. چی هست؟ چرا به من تقدیم شده؟ بچه که بودم فکر می‌کردم قبل از این دنیا مسابقه بزرگی بوده و من به عنوان یکی از برنده های اون، موفق شدم روی این کره زندگی کنم. این موضوع در عین احمقانه بودنش واقعا باعث شده بود که سال های طولانی، به زندگیم به چشم یک جایزه نگاه کنم. هرچند که این جایزه مثل مدال طلای تقلبی‌ای که بعد یک مدت رنگش رو از دست میده، ارزشش رو پیش چشمم باخت و باعث شد درست لحظه‌ای که یک قدم تا رفتن روی یخ فاصله داشتم، عقب گرد کنم و برگردم.

زندگی یک جایزه نبود و من هم، فکر نکنم برنده به حساب میومدم. اما توی اون ده روز عمیقا دوست داشتم فکر کنم که من مثل همه افراد دیگه‌ای که توی این خونه 4 میلیارد ساله زندگی می‌کنن، صرفا بخاطر وجود داشتنم خاصم. می‌دونی مثل اون عبارت که میگه «یا هیچکس خاص نیست، یا همه خاص هستن.»
دوست داشتم که می‌تونستم این حرف ها رو به شی هیوک هم بزنم، شاید توی اون مورد می‌تونستم یک برنده باشم اما افسوس که دیگه فرصتی نیست. اون نخواست که باشه.

اوه خدای من! رئیس دقیقا همین الان از کنارم رد شد و من فهمیدم کسی که تمام ده دقیقه گذاشته کنار دیوار وایساده بود و داخل کتابخونه دنبال کتاب می‌گشت، خودش بوده! نگاه خاصی نداشت اما به مدت طولانی بهم خیره شد. فکر کنم دوست داشت توقیفم کنه اما بخاطر شرایط حاکم گذشت کرد. این غم انگیزه که گاهی هیچوقت نمی‌فهمیم مهربونی یک نفر از سر حفظ تصویر اجتماعیشه یا صداقتش.
تا بعد، چینگو."

The CALLEE || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now