Part 3

1.3K 210 35
                                    

هوا تاریک بود و بارون همه جارو خیس کرده بود.

همه به خونه هاشون پناه برده بودن تا از دست اون بارونِ شدید در امان باشن.

صدای بلند و تصویر ترسناکه رعد و برق همه ی شهرو فرا گرفته بود و صداش دله هر کسی رو میلرزوند.

مخصوصا دلِ امگایی رو که با بدنه لرزونش داشت از پشت پنجره این صحنه هارو نگاه میکرد.

جیمین آب دهنشو به سختی قورت داد و پرده هارو کشید تا اون تاریکی ترسناک و صدای وحشتناکه رعد و برق رو نشنوه.

پارچه ای رو که دور بدنه لختش کشیده بود رو محکم تر گرفت تا از برخورد ذره ای سرما به بدنش جلوگیری کنه.

با وجود درد شدیدی که توی کمر و باسنش میپیچید، اروم خودشو به جلوی اینه قدی داخل اتاق رسوند.

به تصویر خودش تو اینه نگاه کرد..
تو همین چند ساعت زیادی تغییر کرده بود.

از بدنه کبودش گرفته تا چشمای غمگین و صورتِ خنثاش..

نمیخواست اتفاقاته اخیر رو باور کنه،،
تو دلش آرزو میکرد ای کاش همه اینا یه کابوس باشه.

اما نبود..
تک تکِ اون صحنه ها واقعی بود و همشو تا تهِ وجودش حس میکرد.

تجاوزی که بهش شد...
اونم از طرف کی؟!

جفتاش...!

اره..همون موقع که داشتن بهش تجاوز میکردن از روی رایحه آتش و قهوه متوجهش شده بود..
چون گرگش داشت واکنش میداد..

حتی اگه خودشم نمیخواست، گرگش اون رابطه رو با آلفاهاش میخواست..در صورتی که صاحبش راضی نبود.

درسته؛ جیمین راضی نبود آلفاهاش رو وقتی که میبینه درست همون لحظه بهش تجاوز کنن.

جیمین هیچ شناختی از اونا نداشت؛
یعنی نمیدونست اگه بفهمن که جیمین جفت اوناس، چه واکنشی نشون میدن.

بخاطر تجاوزشون عذاب وجدان نمیگرفتن و میگفتن؛ خب به هر حال تو که جفتمون بودی حق داشتیم بهت دست بزنیم و باکره گیتو بگیریم.

یا نه...

ناراحت میشدن و بخاطر رابطه اجباری که با امگاشون داشتن معذرت خواهی میکردن و سعی در جبرانِ کارشون میکردن؟!

لبخند دردناکی به تصویر پژمرده خودش تو آینه زد و دستشو روی آینه قرار داد، طوری که انگار دستشو روی دسته خودش گذاشته.

× همیشه اونطوری نمیشه که فکرشو میکنیم جیمین

قطره اشکی از چشمش پایین ریخت و ردشو روی گونه هاش گذاشت.

قلبش درد میکرد؛
دلش تنگ شده بود، برای خونه خودش، برای پدرش و غذاهای خوشمزش، برای شوخی های بکهیون، برای....

♡𝐌𝐲 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚 𝐚𝐥𝐩𝐡𝐚𝐬♡Where stories live. Discover now