Part 12

1K 190 27
                                    

+ تهه...جیمین!

_ چی؟

+ فک کنم جیمین گوشیشو روشن کرده...میتونم رد یابیش کنم

تهیونگ ماشینو کنار جاده متوقف کرد و به گوشی کوک نگاه کرد.

_ خبب کجاس؟

+ شت...این که میگه تو شهره...داخل هتلِ آرمی

_ احتمالا قبل از حرکت کردن ما رفتن اونجا...هوفف حالا باید کلی راه برگردیم

+ بریم..بلاخره پیداش کردیم امگامونو...دیگه نمیتونه از دستمون فرار کنه

تهیونگ سرشو تکون داد و فرمونو چرخوند، دور زد و سمت سئول حرکت کرد.

.

.

.

«چند ساعت بعد»

تهکوک بعد از پارک کردن ماشین کنار جاده، پیاده شدن و سمت هتل حرکت کردن.

با یکم تهدید و سوال پرسیدن از پرسنل هتل سمت اتاقی که فهمیدن جیمین اونجاس رفتن.

تهیونگ نگاهی به شماره 8 روی اتاق کرد و بعد دستشو مشت کرد و چند بار اروم اونو روی در کوبید.

چند بار دیگه اینکارو تکرار کرد، که بلاخره در با صدای تیکی باز شد.

جیمین اولش تعجب کرد اما بعد لبخندی روی لبش اومد و به چهره متعجب و نگران اون دوتا زل زد.

کوک سریع بدون حرفی سمت جیمین رفت و محکم بغلش کرد.

+ جیمین!

تهیونگ هم بهشون اضافه شد و از پشت جیمینو بغل گرفت.

کوک رایحه خوشبوی ویستریا رو عمیق وارد ریه هاش کرد و از جیمین جدا شد.

محکم شونه هاشو تو دست گرفت و با صدایی نگران و عصبی گفت؛

+ جیمین این همه مدت کجا بودی؟....چرا جوابمونو ندادی؟

تهیونگ هم جلوش ایستاد و با اخم کمرنگی گفت؛

_ میدونی چقد نگرانت شدیم که نکنه اتفاقی برات افتاده باشه؟...چرا اینکارو کردی؟

جیمین لبخند بغض آلودی زد و روبه هردوشون گفت؛

× متاسفم...دلم براتون تنگ شده بود

تهیونگ دست بزرگ و استخونیشو روی صورت زیبا و یکم تپل شده جیمین کشید و دلتنگ بهش نگاه کرد.

_ میدونی این چند وقت چی بهمون گذشت بدون تو؟..برای چی بیخبر گذاشتی رفتی؟

× ببخشید....راستش...میخواستم بابت اتفاقای بدی که برام افتاد تنبیهتون کنم...اما این چند روزه بیشتر خودمو تنبیه کردم..هر چقد فکر میکنم میبینم دوری ازتون خیلی برام سخته...اما خوشحالم که بلاخره پیدام کردین

♡𝐌𝐲 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚 𝐚𝐥𝐩𝐡𝐚𝐬♡Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz