Part 8

1K 198 30
                                    

«آخرِ پارت دوتا معرفی داریم»



با حسِ حالت تهوع شدید چشماشو باز کرد و از رو تخت بلند شد تا به سمت سرویس بهداشتی بره.

وقتی وارد سرویس شد، در توالت و باز کرد و به خاطر اینکه چیزی نخورده بود، اسید معدشو بالا اورد.

تند تند نفس میکشید و دمای بدنش بالا رفته بود.

سیفون رو زد و به سمت روشویی رفت، دستشو پر آب کرد و به صورتش زد.

اونقد داغ شده بود که حس میکرد داره توی حرارت روی گاز میسوزه..

نمیدونست چشه انقد حالش بده و هورموناش بهم ریختن.

شیر آب رو بست و با احساس ضعف و سرگیجه به دیوار تکیه داد.

بعد اینکه یکم بهتر شد، از سرویس خارج شد و از اتاق بیرون رفت.

با شنیدن سرو صدایی، سمت آشپزخونه رفت که با دوتا زن روبرو شد.

یکم طول کشید تا فهمید اونا مادربزرگای بکهیون هستن.

یونهی با دیدن جیمین با شوق لبخند زد.

= اوه جیمینااا!...پسرم بیدار شدی؟

سویون هم سمت جیمین برگشت و با دیدنش ذوق زده شد و سمتش اومد.

& خدای من جیمینِ عزیزم اینجاسس...

بعد محکم بغلش کرد و جیمینم با لبخند متقابل بغلش کرد.

× سو هالمونی..یون هالمونی دلم براتون تنگ شده بود!


سویون از جیمین جدا شد.

& او خدایا..ماهم همینطور عزیز دلم چقد خوب شد اومدی پیشمون..دیگه داشتم از دلتنگی میمیردم

× خدانکنه

یونهی هم غذایی که داشت درست میکرد رو ول کرد و سمت جیمین اومد و بغلش کرد.

جثه یونهی چون آلفا بود بزرگ تر بود و جیمین تو بغلش فرو میرفت.

ازهم جدا که شدن، یونهی بهش نگاه کرد اما با دیدنش لبخندش محو شد.

= خدای من جیمین!...چرا انقد رنگ و روت پریده و انقد داغی؟

دست گذاشت رو پیشونیش و با حس کردن دمای زیادش گف؛

= چرا انقد تب داری پسرم؟..چیشده؟

سویون نگران گفت؛

& چی؟ تب داره؟ خدای من جیمینا بیا بریم دکتر اگه حالت بده!

× عا نه نه حالم بهتره الان خوبم!

& چی چیو خوبی؟..مشخصه حالت خیلی بده..یونهیاا عشقمم جیمینی حالش بدهه بیا ببریمش دکتر

♡𝐌𝐲 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚 𝐚𝐥𝐩𝐡𝐚𝐬♡Where stories live. Discover now