Part 15

612 140 34
                                    

«پنج ماه بعد»

& آفرین جیمین همینجوری ادامه بدهه تو از پسش بر میای

جیمین با درد زیاد و طاقت فرسایی که تو کل بدنش پیچیده بود، اشک میریخت و گریه میکرد.

با تمام زوری که داشت، سعیشو میکرد.

ازون طرف هم آلفاهاش دستاشو گرفته بودن و بهش حرفای قشنگ میزدن تا تسلیم نشه و امیدشو از دست نده.


بلاخره بعد زور زیادی که زد، بچه اول بیرون اومد و داخل دستای زن آلفا افتاد.

پرستارا سریع بچه رو بردن تا تمیزش کنن.

جیمین بی حال شده بود و تقریبا داشت رو به بیهوشی میرفت اما هنوز بچه دوم مونده بود.

& جیمین منو ببین...یکم دیگه مونده باید تمام سعیتو بکنی بیدار بمونی..اگه دوست داری بچه های قشنگتو تو بغلت ببینی باید تماش تلاشتو بکنی


کوک با استرس و نگرانی زیاد دست همسرشو محکم تر گرفت و بوسه ای روش زد.

+ جیمین بیبی...فدات بشم یکم دیگه فقط مونده بعدش تموم میشه میتونی از پسش بر بیای؟

جیمین که با حرفاشون یکم سرحال تر شده بود، با خستگی لب زد؛

× م..میتونم

_ آفرین عزیزم تو فوقالعاده ای

دو آلفا بیشتر فرموناشونو آزاد کردن تا به امگا آرامش بده.

یکم بعد با تلاش های زیاد بلاخره بچه دوم هم بیرون اومد و صدای گریه اش نشون از سالم و زنده بودنش میداد.

جیمین بعد اون همه درد بیهوش شده بود.

تهیونگ نگران جیمین رو صدا زد اما با نشنیدن چیزی به دکتر نگاه کرد.

_ نونا..چرا چشاشو باز نمیکنه؟

زن آلفا با درست کردن لباس جیمین و بعد زدن پتو روی بدنش، به دوتا آلفای نگران نگاه کرد.

& نگران نباشین بخاطر درد زیاد از هوش رفته یکم بعد بیدار میشه..بیرون منتظر بمونین تا بچه هاتونو بیارن

تهکوک تا لحظه اخر که از اتاق خارج شدن، با نگاهشون جیمینو دنبال کردن.

کوک دستای لرزونشو رو قلبش گذاشت و روبه تهیونگ گفت؛

+ فاک...این صحنه ها برای قلبِ ضعیف من بد بود..جیمینم خیلی درد کشید

_ آره فداش شم..اون قوی ترینه

یکم بعد دو پرستار که دست هرکدومشون یکی از بچه ها بود سمت دو آلفا اومدن.

تهکوک نگاهشون سمت بچه ها رفت و با چشمایی قلبی به صحنه جلوشون خیره شدن.

♡𝐌𝐲 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚 𝐚𝐥𝐩𝐡𝐚𝐬♡Where stories live. Discover now