Part 11

934 190 54
                                    


_ فامیلی دوستی چیزی نداره که بشناسینش؟



= نه من نمیشناسم ولی همیشه بعضی وقتا میاد از مادربزرگاش باهام حرف میزنه

_ مادربزرگاش؟

= اره

+ خب آدرسی ازشون دارین؟


= نه متاسفانه..اما میدونم توی سئول نیستن




_ اسم چی؟..نام و نشونی ازشون ندارین؟


= چقد سوال میپرسین پسرم...نه فقط میدونم اسمِ یکیشون یونهیه


تهکوک نگاهی بهم کردن و بعد سری تکون دادن، روبه پیرزن گفتن؛

_ که اینطور...خیلی ممنون آجوما..ببخشید مزاحم شدیم



= فدای سرت فرزندم امیدوارم هرچه زودتر اون بنده خدایی که انقد بد دلتونو برده رو پیدا کنین



کوک با تعجب به تهیونگ نگاه کرد و بعد خداحافظی از اونجا رفتن و سوار ماشین شدن.

_ از کجا میدونست دنبال جفتمون میگردیم؟

+ واقعا راسته که میگن پیرزنا همه چیو میفهمن

_ اوهوم...بیا از شهر بزنیم بیرون شاید روستایی چیزی دیدیم...چون گفت بیرون از شهرن


+ هی...اوکیه بریم..امیدوارم گم نشیم

تهیونگ اخم فیکی کرد.

_ گم بشیم؟...چی با خودت فکر کردی...ما بزرگترین مافیای کره محسوب میشیم بعد تو میگی گم شدن؟


کوک به چشماش چرخی داد و از پنجره به بیرون نگاه کرد، زیر لب زمزمه کرد؛

+ جیمین..تو کجایی؟!



.

.

.



"فلش بک"

جیمین با دستمال دور لبشو پاک کرد و بعدِ تشکر از سویون، بلند شد و کمک کرد میز رو جمع کنن.

کارشون که تموم شد، سمت اتاق رفت که دوباره با حسه درد خفیفی زیر شکمش، دستشو روش گذاشت و به دیوار تکیه داد.

بکهیون که داشت میومد سمت جیمین با دیدنش، متعجب و نگران گفت؛

# جیمین..چیزی شده؟


جیمین با گیجی بهش نگاه کرد.

× بک


# جانم؟ چیشده؟



× تو....مطمئنی جوابِ بیبی چک درست باشه؟


# چطور؟




× این درد و حالتای من عادی نیست..احتمال داره که..که


# که چی؟

♡𝐌𝐲 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚 𝐚𝐥𝐩𝐡𝐚𝐬♡Where stories live. Discover now