5

3.7K 362 34
                                    

اون میز مجلل به چندتا تست نوتلا ( نوتلدا؟ ) و یک لیوان شیر موز بسنده کرد و از روی صندلی بلند شد

با اومدن هوسوک منتظر بهش نگاه کرد ، هوسوک نگاهی به میز انداخت

هوسوک: قربان نمی خواستید کمی بیشتر بخورید ؟

کوک: من همیشه همینقدر می خورم

( حتی گاهی کم تر از این )

توی ذهنش اضافه کرد ، هوسوک سری تکون داد

هوسوک: لطفاً بیاید عمارت رو نشون تون بدم

کوک: میشه باشه برای یه وقت دیگه ؟

هوسوک: قربان کسالتی دارید

کوک: نه فقط الان حوصله اش رو ندارم

هوسوک: بسیار خب هر موقع مناسب دیدین منو صدا کنید

کوک: حتما

هوسوک: امری ندارید؟

کوک: نه ممنون

هوسوک: با اجازه

تعظیم کوتاهی کرد و از اونجا رفت ، بعد از رفتن هوسوک رفت توی سالن پذیرایی

روی مبل سه نفره نشست و پاهاش رو بغل کرد و چونه اش رو روی اونها گذاشت

به این فکر می کرد که قراره از این به بعد چی بشه ؟ اگه مردی که اونو خریده رازش رو بفهمه چی ؟ اگه ازش وارث بخواد چی ؟ اگر بعد از گرفتن وارثش اونو بکشه چی؟

کوک: هوففف بدتر از اینم میشه یعنی ؟

پیشونیش رو این دفعه روی پاهاش گذاشت و نفسش رو با صدا بیرون فرستاد

کوک: من می خوام برگردم پیش نامی و جینی

با بغض گفت و فین فین کوچیکی کرد ، بلند شد و با قدم های تند از راه پله عمارت بالا رفت

به سمت اتاقی که توش بود رفت و بلافاصله وارد شد و در رو پشت سرش قفل کرد

خودش رو روی تخت انداخت و شروع به گریه کردن کرد ، دلش خیلی برای نامی و جینی تنگ شده بود

کوک: عمو نامی هق هق هق جینییی

با شدت بیشتری گریه کرد .......

بعد از یک ساعت گریه کردن کم کم آروم شد ، اشکاش رو پاک کرد و به سمت دستشویی توی اتاق رفت

آب سرد رو باز کرد و چندباری آب به صورتش پاشید تا از التهاب چشماش و بینی قرمز و کوچولوش کم بشه

وقتی ظاهر بهتری پیدا کرد از دستشویی بیرون اومد ، از اتاق بیرون رفت و از پله های مار پیچ پایین رفت

دوباره روی مبل سه نفره نشست، کنترل تی وی رو برداشت و روشنش کرد

سعی کرد با دیدن تی وی کمی سرگرم بشه ، شروع به بالا و پایین کردن کانال ها کرد اما شبکه جالبی پیدا نکرد

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now