اون میز مجلل به چندتا تست نوتلا ( نوتلدا؟ ) و یک لیوان شیر موز بسنده کرد و از روی صندلی بلند شد
با اومدن هوسوک منتظر بهش نگاه کرد ، هوسوک نگاهی به میز انداخت
هوسوک: قربان نمی خواستید کمی بیشتر بخورید ؟
کوک: من همیشه همینقدر می خورم
( حتی گاهی کم تر از این )
توی ذهنش اضافه کرد ، هوسوک سری تکون داد
هوسوک: لطفاً بیاید عمارت رو نشون تون بدم
کوک: میشه باشه برای یه وقت دیگه ؟
هوسوک: قربان کسالتی دارید
کوک: نه فقط الان حوصله اش رو ندارم
هوسوک: بسیار خب هر موقع مناسب دیدین منو صدا کنید
کوک: حتما
هوسوک: امری ندارید؟
کوک: نه ممنون
هوسوک: با اجازه
تعظیم کوتاهی کرد و از اونجا رفت ، بعد از رفتن هوسوک رفت توی سالن پذیرایی
روی مبل سه نفره نشست و پاهاش رو بغل کرد و چونه اش رو روی اونها گذاشت
به این فکر می کرد که قراره از این به بعد چی بشه ؟ اگه مردی که اونو خریده رازش رو بفهمه چی ؟ اگه ازش وارث بخواد چی ؟ اگر بعد از گرفتن وارثش اونو بکشه چی؟
کوک: هوففف بدتر از اینم میشه یعنی ؟
پیشونیش رو این دفعه روی پاهاش گذاشت و نفسش رو با صدا بیرون فرستاد
کوک: من می خوام برگردم پیش نامی و جینی
با بغض گفت و فین فین کوچیکی کرد ، بلند شد و با قدم های تند از راه پله عمارت بالا رفت
به سمت اتاقی که توش بود رفت و بلافاصله وارد شد و در رو پشت سرش قفل کرد
خودش رو روی تخت انداخت و شروع به گریه کردن کرد ، دلش خیلی برای نامی و جینی تنگ شده بود
کوک: عمو نامی هق هق هق جینییی
با شدت بیشتری گریه کرد .......
بعد از یک ساعت گریه کردن کم کم آروم شد ، اشکاش رو پاک کرد و به سمت دستشویی توی اتاق رفت
آب سرد رو باز کرد و چندباری آب به صورتش پاشید تا از التهاب چشماش و بینی قرمز و کوچولوش کم بشه
وقتی ظاهر بهتری پیدا کرد از دستشویی بیرون اومد ، از اتاق بیرون رفت و از پله های مار پیچ پایین رفت
دوباره روی مبل سه نفره نشست، کنترل تی وی رو برداشت و روشنش کرد
سعی کرد با دیدن تی وی کمی سرگرم بشه ، شروع به بالا و پایین کردن کانال ها کرد اما شبکه جالبی پیدا نکرد
YOU ARE READING
SLAVE OR HUSBAND [Vkook]
Short Storyنام: برده یا همسر 💫 کیم تهیونگ ؟! یه مافیای بی رحم و فوق العاده ثروتمند جئون جونگکوک ؟! پسری که کسی بهش اهمیت نمیده و پدرش اون رو به بردگی به یه بار فروخته چی میشه اگه جونگکوک توسط تهیونگ خریده بشه ؟ چی میشه اگه تو همون نگاه اول تهیونگ رو عاشق خو...