12

3.1K 278 6
                                    

به آخرین بادیگاردی که به سمتش می‌اومد با امید زیادی چشم دوخت ، اون بادیگارد آخرین امیدش بود

بادیگارد بهش رسید و تعظیم کوتاهی کرد

& نیست قربان نیست

هوسوک یقه بادیگارد رو گرفت و داد زد

هوسوک:یعنی چی که نیست احمق ؟؟ برید بگردید تا وقتی اثری ازش پیدا نکردین بر نگردین اینجا زووووددددد

بادیگارد ها باره دیگه پراکنده شدن تا پاساژ رو بگردن، از روی عصبانیت تند تند نفس می کشید و قفسه سینه اش بالا و پایین میشد

روی نمیکتی که اونجا بود خودش رو پرت کرد ، یونگی سیگاری روشن کرد و پوزخندی به حال هوسوک زد

یونگی: بهت نمیاد اینقدر از مرگ بترسی جانگ هوسوک

حرف یونگی مثل جرقه ای بود که هوسوک رو دوباره منفجر کرد

از روی نیمکت بلند شد و به سمت یونگی هجوم برد ، بقیه یونگی رو گرفت

اونقدر سریع واکنش نشون داد که یونگی نتونست عکس العملی نشون بده

هوسوک: تو‌ خودت خوب می‌دونی مرگ کمترین مجازاتی که من می کشم مین ، من نه از کور شدنم می ترسم نه از بریده شدن زبون و نه از سوزوندن گلوم پس زر مفت نزن مرتیکه لات احمق

یقه یونگی رو با شدت ول کرد که یونگی کمی به عقب پرت شد ، کمی آرومتر شده بود پس ادامه داد

هوسوک: منو تو از پچگی تو عمارتی بزرگ شدیم که ارباب بزرگ شده ، نگو که زجر کشیدناش رو ندیدی که باور نمی کنم

دستی توی موهای مشکیش کشید و به سمت یونگی رفت ، توی چند سانتی متریش ایستاد ، نگاهی به اطراف انداخت تا دورشون خالی باشه

با صدای آروم و حرصی لب زد

هوسوک: پسری که از دستمون در رفته از همون نگاه اول قلب ارباب رو گرفتار کرده ، پاش به عمارت نرسیده از برده شد معشوقه ارباب

نگاه دیگه ای به اطراف انداخت

هوسوک: بسته ای که دیشب تحویلش گرفتی حلقه نامزدی بود احمق ، ست همون حلقه الان دسته اربابه

چشمای همیشه بی حس یونگی رنگ تعجب و شاید کمی ترس به خودش گرفت

هوسوک: قرار بود من امروز اون حلقه رو به اون پسر بدم تا بندازه تو دستش

نفس حرصیش رو توی صورت یونگی خالی کرد

هوسوک: پسری که عین ماهی از دستمون لیز خورد فقط معشوقه ارباب نبود بلکه نامزدش بود میفهمی ؟ نامزدش یعنی همسر آیندش و حالا چی شده ؟ عین یه ماهی از دستمون لیز خورد و راحت فرار کرد

یونگی پلک کندی زد

یونگی: یعنی می خوای بگی اون پسر ممکنه.....

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now