11

3.1K 287 6
                                    

الهه عمارت خیلی وقت بود که بیدار شده بود و الان در حال خوردن صبحانه بود

یک روز از رفتن ارباب عمارت می گذشت ، الهه عمارت برای فرار کردن از قفس طلاییش لحظه شماری می کرد

بعد از خوردن یه صبحانه نسبتا خوب البته از لحاظ مقدار صبحانه از پشت میز بلند شد

رو به سوزی کرد

کوک: ازتون ممنونم

سوزی: نوش جان ارباب جوان

کوک: عاممم هوسوک کجاست ؟

هوسوک: من اینجام ارباب

هوسوک با قدم های آرومش به سمتش اومد ، تعظیم کوتاهی برای الهه عمارت کرد و لبخند کوچیکی روی لبش نشوند

کوک: هوسوک شی من یکمی خرید دارم میشه منو ببری مرکز خرید ؟؟

هوسوک: قربان من همچین اجازه ای ندارم باید تا برگشت ارباب صبر کنید

کوک: ارباب یک یا دوماه دیگه بر می گرده اما من خرید هامو زوتر از اون موقع می خوام لطفااااا

هوسوک: قربان بنده اجازه این کار رو مطلقا ندارم

کوک: هوففف پس حداقل یه گوشی بهم بدید به ارباب زنگ بزنم خودم اجازه بگیرم

هوسوک: حتما ارباب جوان

هوسوک گوشیش رو در آورد ، بعد از گرفتن شماره اربابش با احترام گوشی رو به جونگکوک داد

جونگکوک لبخندی به هوسوک زد و چند قدم ازش فاصله گرفت تا راحت تر با وی صحبت کنه

ته: الو

کوک: سلام

ته: الهه من تویی؟

کوک: اوهوم منم

ته: واو عجب سعادتی

کوک: به هر حال به این قلچماق هات بگو منو ببرن خرید دلم می خواد خرید کنم

ته: و چی باعث شد فک کنی من همچین اجازه ای بهت میدم؟

کوک: محض رضای خدا من پوسیدم توی این قفس بزار حداقل یکم برم بیرون

ته: نمیشه

کوک: پس وقتی اومدی دنبال یه الهه دیگه برای این قفس بگرد ، نظرت ؟

وقتی سکوت وی پشت تلفن طول کشید باعث ناامیدی جونگکوک شد

ته: باشه برو

کوک: واقعا؟؟؟

ته: اوهوم برو ، گوشی رو بده هوسوک

با ذوق و لبخند خرگوشی گوشی رو به هوسوک برگردوند

هوسوک: بله ارباب

ته: همراه بادیگارد ها آگوست دی رو هم می بری ، هر چقدر می تونی بادیگارد های زیادی ببر اگر اون الهه چموش از دستتون فرار کنه تک تکتون رو میدم دست آلفرد شیر فهم شد؟

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now