33

2.6K 224 1
                                    

بعد از خوردن ناهار به سمت اتاق کار تهیونگ رفتن تا درباره عکسا حرف بزنن

تهیونگ روی صندلیش پشت میز نشست و جونگکوک رو روی میز روبه روی خودش نشوند

دستاش رو روی رون های نرم همسرش گذاشت و همون طور که نوازششون میکرد پرسید

ته: تو به کسی شک‌ نداری جونگکوک ؟

کوک: نه ، من تو طول زندگیم خیلی کم پیش میومد با مسی ارتباط بگیرم کسی به ذهنم نمی‌رسه

ته: فامیلی داری که بخواد بعد از مرگ پدرت سرپرستیت رو بگیره ؟

کوک: نه

با لبای آویزون گفت و به نقطه ای خیره شد ، کسی رو یادش نمی اومد اما چرا یک نفر هست

تا خواست چیزی بگه تقه ای به در خورد و تهیونگ اجازه ورود داد ، هوسوک اومد داخل

هوسوک: قربان یک پیرمرد و مرد جوان به همراه چند تا مامور از بهزیستی و پلیس اومدن اینجا

ته: برای چی ؟ اون پیرمرد کیه ؟

هوسوک: بهم گفت فامیلیشون جئونه

ته: جئون؟

تهیونگ با ابرو های بالا داده پرسید و جونگکوک بدتر از اون با چشمای درشت و دهنی باز به هوسوک نگاه می کرد......

تهیونگ و جونگکوک کنار هم با اقتدار و سری بالا قدم برمیداشتن و از پله ها پایین میومدن

وقتی به پله ها رسیدن کسانی که اومده بودن به احترامشون بلند شدن و تهیونگ تنها سری براشون تکون داد

ته: بفرمایید

و با دست به مبل ها اشاره کرد ، خودش و جونگکوک کنار هم نشستن و جونگکوک خیلی واضح به تهیونگ چسبید

عموش رو می‌شناخت اما پیرمردی که همراه نامجون بود رو نه ، تابحال اونو ندیده بود

ته: خب ؟

& من لی یوسئونگ هستم مامور بهزیستی

#‌ من چویی یونتال هستم مامور آگاهی

نوبت به پیرمرد رسید ، پیرمرد نگاه حسرت بارش رو به جونگکوک دوخت و در همون حالت خودش رو معرفی کرد

جونگهیون: جئون جونگهیون هستن پدر بزرگ جونگکوک

چشمای جونگکوک از اون درشت تر نمیشد ، دهنش عین ماهی تکون میخورد اما نمی تونست چیزی بگه اما تهیونگ چهره جدیش رو حفظ کرده بود

نامجون که گیجی جونگکوک رو دید در تایید حرف پدرش سری برای جونگکوک تکون داد

ناگهان تمام حس های بد به جونگکوک منتقل شد ، تهیونگ که آشفتگی همسرش رو حس کرد دست ظریفش رو توی دست بزرگ خودش قفل کرد

بوسه ای به شقیقه اش زد و دستش دیگه اش رو دور جونگکوک حلقه کرد ، جونگکوک هم از خدا خواسته بیشتر داخل بغل تهیونگ فرستاد

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now