Part 28⛪

355 30 8
                                    

Part 28: i'm devil.

 

حوله‌ش رو روی صندلی پشت میز اتاق پرت کرد و رکابی مشکیش رو از روی تخت برداشت. دست‌هاش رو داخل حلقه‌هاش کرد که صدای باز شدن در رو شنید. سرش رو هم رد کرد و به سمت در نگاه کرد که هوسوک رو بین درگاه دید.

- سلام...

- سلام.

زیر لب جواب داد و نگاهش رو گرفت. رکابیش رو پایین کشید و شکم و سینه‌ش رو در برابر نگاهش پوشوند.

مرد بزرگ‌تر که به تازگی تیمو و یوکا رو راهی کرده بود داخل اتاق شد و به جیمینی که سکوتش فریاد می‌کشید خیره موند. حرکاتش آروم بود اما اون اخم کمرنگ بین ابروهایی کم پشتش نفسش رو می‌برید.

انتهای حوله‌ش رو به موهای بلند و مشکیش کشید و از رطوبت موهاش کم کرد که باعث شد طره‌هاش با حالت زیبایی حالت بگیره و دسته‌ی موی بازیگوشی روی پیشانیش رها بشه.

هوسوک خیره بود و در ذهنش جملات رو ردیف می‌کرد اما باز هم نمی‌دونست چه توضیحی باید بده.

با شنیدن رعد و برقی سرش رو با ضرب بالا کشید و با گام محکمی فاصله‌ش رو با پنجره کم کرد و به آسمون تاریک خیره شد. دستش رو بیرون برد و قطرات بارون رو لمس کرد. دم عمیقی از بوی نم گرفت و بی‌توجه به پوشش کم و رطوبت کمش به سمت در حرکت کرد و برای زیر بارون موندن لحظه‌شماری کرد اما مچش توسط هوسوک اسیر شد.

نگاه نگرانش رو بهش داد و با صدای آرومی گفت:

- بارون اینجاست لاله، نمی‌خوای ببینیش؟!

نگاهی به مچش اسیرش انداخت و بعد به منحنی محبوبش داد که هوسوک با داشتن نگاهش گفت:

- زیر هر آسمونی باشی بدون بارونش منم، پس اون خیرگی چشم‌هات رو از آسمون بگیر و بده به من، جودی ابوت!

دم سبکی گرفت و با صدای آرومش جواب داد:

- این بابا لنگ دراز توضیحی به من بدهکار نیست؟!

حرف زد و همین امید کافی‌ای برای هوسوک بود. مچش رو کشید و در یک لحظه تنش رو به سمت خودش کشید که سینه‌هاشون محکم به هم خورد.

مرد کوچک‌تر آسوده اما با جسارت نگاهش کرد که هوسوک نزدیک لب‌هاش زمزمه کرد:

- بهم زمان بده. سخته گفتنش.

- سخت‌تر از زمانی که کور بودم؟!

رگه‌های خشم از کلماتش می‌چکید اما هنوز لحنش آروم بود. جیمین نمی‌دونست زمان نابیناییش تنها چشم‌هاش رو از هوسوک دریغ کرده بود اما با دونستن حقایق ممکن بود تمام وجودش هوسوک رو ترک کنه.

سری به تایید تکون داد و با غم گفت:

- آره سخت‌تر از نداشتن چشمات...

Adonia | VkookWhere stories live. Discover now