قسمت یازدهم: خوشحالیِ کوچک

2.1K 451 214
                                    

در جدال میون افکار پریشون خودش و احساسات ناشناخته‌اش، نشستن لب‌های تهیونگ روی گونه‌اش درست مثل قیچیِ تیزی بود که رشته‌ی اون افکار به‌بهم ریخته رو برید.
امگای جوان متعجب از بوسه‌ی غیرمنتظره‌ای که روی گونه‌اش کاشته شده‌ بود، برگشت و این بار از دیدن لبخند مستطیل‌شکل تهیونگ، نگاه‌اش رنگ تعجب به خود گرفت.

«بابت غذا ممنونم، جونگ‌کوکا.»

انعکاس شعله‌های آتیش در نگاه گرگِ چشم‌یاقوتی، تیله‌های سرخ‌رنگش رو درخشان‌تر از هر زمان دیگه‌ای نشون می‌داد و در تضاد با لبخند شیرینش، صورت پسر رو به دو نیمه‌ی ناهمسان تقسیم می‌کرد.
نیمه‌ای که متعلق به چشم‌های وحشیش بود و نیمه‌ای که لبخند معصومش رو به نمایش می‌گذاشت.

الهه‌ی ماه!
جونگ‌کوک قسم می‌خورد که هیچ‌وقت لبخندی به اون زیبایی ندیده بود. امگا دم عمیقی گرفت و با خیره‌شدن به زمین، تلاش کرد تا تهیونگ رو نادیده بگیره؛ هر چند که تلاشش هیچ نتیجه‌ای نداشت.

صدای سوختن چوب‌های داخل آتیش، ضربان قلب امگا رو تا حدودی مخفی می‌کرد؛ اما نه برای شخصی به تیزگوش بودن تهیونگ.
آلفای جوان همچنان که لبخند به لب داشت، کمی به پهلو خم شد تا بتونه چهره‌ی جونگ‌کوک رو ببینه.
می‌تونست صدای ضربان ناآروم قلبش رو بشنوه؛ اما چهره‌ی خواستنیش تماماً با موهای بلند و شب‌رنگش پوشیده شده بود.

دستش رو جلو برد تا موهایی که صورتش رو پوشونده بودن کنار بزنه؛ اما میون راه مچ ‌دستش توسط جونگ‌کوک گرفته شد و متوقفش کرد.
جونگ‌کوک سر بلند کرد و نگاه خنثی‌اش رو به تهیونگ داد. اینکه چی توی ذهنش می‌گذشت اصلاً قابل تشخیص نبود؛ چراکه معمولاً چهره‌ا‌ی خنثی داشت و نمی‌شد حدس زد که به چی فکر می‌کنه.
خوش‌حاله؟
ناراحته؟
معذبه؟
بی‌حوصله‌ست؟
اوایل آشنایی‌شون جونگ‌کوک همیشه ظاهر عصبانی داشت و به‌مرور اون عصبانیت تبدیل به کلافگی و سپس رفتاری خنثی شد.

تهیونگ می‌تونست بفهمه که جونگ‌کوک به بودنش عادت کرده یا اینکه فقط داره تحملش می‌کنه؛ اما نمی‌دونست چرا.
قبول داشت که خودش کسی بود که مدام به ارکیده می‌چسبید و رهاش نمی‌کرد؛ اما اون هم قدرت پس‌زدنش رو داشت.

«دلیل غذا نخوردنت...»

صدای جونگ‌کوک رشته‌‌ی افکارش رو برید و توجه‌اش رو به خودش جلب کرد. گرگِ خوش‌بو میون جمله‌اش مکث کرد و بدون گرفتن نگاه‌اش از تهیونگ، بعد از گرفتن یک دم عمیق و کلنجار رفتن با خودش برای ادامه‌دادن، گفت: «دوست داری دلیلش رو بگی؟»

چشم‌های سرخ‌رنگ آلفا از شنیدن اون سؤال نه؛ بلکه از فهمیدن اینکه جونگ‌کوک برای اولین بار راجع‌‌بهش کنجکاو شده، درشت شدن و پشت‌سرهم شروع به پلک‌زدن کرد.
لبخندی که رفته‌رفته روی لب‌های تهیونگ شکل می‌گرفت این حس رو به امگا داد که سؤال خوبی نپرسیده و حالا آلفا قراره تا خودِ صبح مغزش رو بخوره؛ اما وقتی اون لبخندِ بزرگ کامل‌نشده از روی لب‌های تهیونگ پر کشید، ناخوداگاه اخمی محو روی پیشونی جونگ‌کوک جا خوش کرد.

My you Where stories live. Discover now