تپشهای نامنظم، نفسهای داغی که به صورتهاشون برخورد میکرد و نگاههایی که قفل همدیگه شده بودن.
تمامی این دلایل مثل محرکی بودن برای دو گرگینهی جوان که با شور و اشتیاق، بیتوجه به نتیجهی مسابقه و خرگوشی که از دستشون فرار کرده بود با رسوندن لبهاشون بههم، همدیگه رو ببوسن و از حس خوب اون بوسه ناله کنن!
شمار تعداد دفعاتی که همدیگه رو بوسیده بودن از دست امگا در رفته بود.
از همون بار اولی که همدیگه رو بوسیدن، ارکیده هیچ گاردی نسبت به تهیونگ نگرفت؛ همین دلیلی بود که تهیونگ مطمئن بشه احساساتش به جونگکوک یکطرفه نیست و اون هم به آلفا حس داره.آلفا با یک دست کمر ارکیده رو گرفت و بوسهی خیسوشلختهشون رو قطع و صورتش رو داخل گردن جونگکوک فرو برد.
این روزها آلفا میل شدیدی به بوییدن بدن ارکیده داشت. گاهی دلش میخواست دندونهاش رو داخل گردنش فرو کنه تا اون رایحهی شیرین و وسوسهانگیز با قدرت بیشتری وارد ریههاش بشه.
انگار پوست لطیف گردن ارکیده سد راهش میشد و نمیتونست اونجوری که باید از عطر بدنش لذت ببره.کشیدهشدن بینی تهیونگ و همزمان زبون خیس و مخملیش به روی شاهرگ جونگکوک، موجی از لذت و ترسِ همزمان رو به امگا داد و بهسرعت تهیونگ رو از خودش جدا کرد.
گرگِ ساکت و گوشهگیرش با حس ناشناختهای که بهسراغش اومده بود مثل یک زنگ هشدار غرش کرد و دندونهای تیزش رو به جونگکوک نشون داد.
تهیونگ مست رایحهی ارکیده با چشمهای خمار نگاهاش کرد و تقاضای پیشروی داشت؛ اما جونگکوک جلوی لمس بیشتر رو گرفت و دست تهیونگ رو پس زد.«باید برگردیم. امروز زودتر تمرین رو تموم میکنیم.»
گرگِ تهیونگ ناراضی زوزه کشید و گوشهاش بهپایین خم شدن. پسرک آلفا لب برچید و مظلومانه با چشمهای پاپیشکلش به ارکیده خیره شد تا شاید بتونه دل سنگش رو به رحم بیاره؛ اما امگا بیتفاوت رو برگردوند و خاک لباسهاش رو تکوند. از روی زمین بلند شد و بعد از گرفتن دست تهیونگ، کمک به ایستادنش کرد.
ارکیده انگارنهانگار که همین حالا تهیونگ رو سخت بوسیده، بهش پشت کرد و بهطرف قسمتی که لاشهی خرگوشها رو رها کرده بودن، رفت. این بیخیالی حتی برای تهیونگ هم عجیب بود. انگار بوسیدنِ همدیگه جزئی از روتینشون شده بود که اینقدر عادی همدیگه رو میبوسیدن و بعد به ادامهی کارهاشون میپرداختن.
یعنی جونگکوک هیچ حس خاصی نداشت؟
بعد از هر بوسه بدنش مورمور نمیشد و گرگش به التماس نمیافتاد؟
دلش نمیخواست تا تمام لباسهای تهیونگ رو توی تنش پاره و بدن برهنهاش رو غرق در بوسه و نوازشهای ملایمش کنه؟
پس چرا میبوسیدش؟تمامی این سؤالات ذهن تهیونگ رو آشفته و گرگش رو بیقرار میکردن.
غافل از اینکه امگا بهخاطر هجوم احساسات مختلف و گُرگرفتگی بدنش از تهیونگ فاصله و خودش رو سرگرم برداشتن لاشهی خرگوشها کرده بود!
JE LEEST
My you
Fanfictie_شانس آوردی آلفا، امگای قوی داری؛ با وجود شدت بالای ضربه، اما آسیب شدیدی بهش وارد نشده و مهمتر از همه اگه در حالت انسانی چنین آسیبی میدید درجا بچهاش رو از دست می داد؛ اما چون در حالت گرگینه... تهیونگ که تا اون لحظه با دقت به حرفهای ساحره گوش می...