روی پاهای کمجونش ایستاد و نفسش برای یک لحظهی کوتاه رفت. بیاهمیت به مایع گرمی که رونهاش رو خیس میکرد و روی لباسِ خزدار زیرش میچکید، لباسهای خودش رو به تن کرد و آخرین نگاهاش رو به آلفا داد.
آلفا... چطور از اول متوجه نشده بود تهیونگ آلفاست؟
تصویر آلفای خوابیده، مقابل نگاهاش تار شد و دستش رو به تنهی درخت تکیه زد.
باید میرفت، قبل از اینکه دیر میشد. قبل از اینکه دلش طاقت نمیآورد و قید همهچیز رو میزد. قبل از اینکه تهیونگ چشم باز میکرد و نگاه اشکیش رو میدید!
دست دیگهاش رو روی شکمش گذاشت و با قدمهای لرزون اون رودخونه و آلفاش رو برای همیشه ترک کرد!...
سوز سرما همراه با درد در تکتک اندامهای امگا رخنه کرده و راهرفتن رو برای تن درد دیدهاش دشوار میکرد.
زمانی که راه افتاده بود هوا گرگومیش بود و حال خورشید در وسط آسمون میتابید؛ با اینحال سرعت امگا بهقدری کم بود که هنوز با پک فاصلهی زیادی داشت.
شاید حتی به روز نمیکشید و شب میتونست تن زخمی و دردمندش رو به تختخوابش برسونه.
امگایی که همیشه از ضعیفبودن نفرت داشت حالا در آسیبپذیرترین حالت خودش قرار گرفته بود؛ چقدر ترحمبرانگیز!با تکیه به درخت راش تنومندی که درست کنارش قد عَلَم کرده بود، چشمهاش رو بست و دستش رو روی شکمش گذاشت. نمیدونست علت شکمدردش گرسنگی بود یا رابطهای که با تهیونگ داشته.
طبق چیزی که به یاد میآورد، تهیونگ هر بار کامش رو داخل شکمش خالی کرده بود و این درد میتونست بهخاطر همین موضوع باشه.
یادآوری کارهایی که آلفا باهاش انجام داده بود، گرگش رو به هیجان درآورد و شروع به دُم تکوندادن کرد؛ اما با واکنش تند و چهرهی اخمکردهی جونگکوک، گرگش آروم گرفت و سر به زیر انداخت.
چیزی که جونگکوک اصلاً نمیفهمید، واکنشهای گرگش بود. مگه اون کسی که همیشه نسبت به تهیونگ گارد داشت و حالت تدافعی میگرفت و جونگکوک رو بابت آسونگرفتن سرزنش میکرد اون نبود؟
پس چطور حالا به این راحتی خودش رو تسلیم خواستهی اون آلفا کرده بود؟!
چون آلفا بود؟ در این صورت که باید بیشتر سخت میگرفت!
اصلاً چطور گرگش متوجه آلفابودن تهیونگ شد؟
اون آلفا... چه واژهی غریبی. چقدر آلفابودن بهش نمیاومد. اون گرگهای وحشی و درنده خیلی برای همنوع بودن با تهیونگ، غریبه بودن.چسبندگی و خیسی میون پاهاش، اعصابِ ضعیفشدهاش رو به هم ریخت و زیرلب لعنت فرستاد. کاش هیچوقت به اون رودخونه نرفته بود و اینقدر احمقانه به اون آلفای دوستداشتنی اعتماد نکرده بود!
تکیهاش رو از درخت گرفت و به مسیرش ادامهداد. باید قبل از اینکه ضعف و خستگیِ بیش از حدِ توانش به بدنش غلبه میکرد، خودش رو به پک میرسوند.
YOU ARE READING
My you
Fanfiction_شانس آوردی آلفا، امگای قوی داری؛ با وجود شدت بالای ضربه، اما آسیب شدیدی بهش وارد نشده و مهمتر از همه اگه در حالت انسانی چنین آسیبی میدید درجا بچهاش رو از دست می داد؛ اما چون در حالت گرگینه... تهیونگ که تا اون لحظه با دقت به حرفهای ساحره گوش می...