قسمت پانزدهم: 1092(آخرین دیدار)

2.8K 572 546
                                    

حتی توی این شرایط هم از بوی اون تعریف می‌کرد.
اما آیا خبر داشت که بوی بدن خودش تا چه اندازه اغواکننده شده و داره روی امگا تأثیر می‌ذاره؟

«سرما خوردی؟ تب داری؟»

پیشونی داغش رو لمس کرد و دل‌نگران، دست تهیونگ رو گرفت و همراه با خودش به‌سمت رودخونه برد. آلفا همانند یک توله‌ی حرف‌‌گوش‌کن، همراه محبوبش رفت و زمانی ‌که به رودخونه رسیدن، هم‌پای جونگ‌کوک کنار آب نشست.
امگا دست‌های مشت‌شده‌اش رو از آب سرد رودخونه پُر کرد و خطاب به تهیونگ گفت: «بیا جلوتر.»

آلفا باز هم مطیعانه به‌ دستورش عمل کرد و سرش رو جلو آورد تا جونگ‌کوک با آب سرد صورتش رو بشوره.
هر چند که سرمای آب تأثیری روی کم‌کردن عطش و داغی تنش نداشت.
نگاه آلفا یک لحظه هم از جونگ‌کوک گرفته نمی‌شد و افکارش حول امیال ناپسندی می‌چرخید که هیچ‌گاه به این شدت نسبت به ارکیده نداشت.

«بهت گفتم شب‌ها پنجره رو باز نذار، هوا سرد شده سرما می‌خوری. با پنجره‌ی باز خوابیده بودی؟»

لحن سرزنشگر و نگران ارکیده برای آلفا مثل لالایی می‌موند و صدای زیباش همچنون سمفونیِ عشق گوش‌هاش رو نوازش می‌کرد. زمانی‌‌که جونگ‌کوک باز هم گردن خم کرد تا دست‌هاش رو به‌ داخل آب ببره.
نگاه تهیونگ روی محلی که منشأ رایحه‌ی مست‌کننده‌ی‌ ارکیده بود، نشست.‌ بلافاصله جلو رفت و بار دیگه بینیش رو به گردن سفیدِ ارکیده مالید و عطر شیرینش رو بویید.

دست‌های امگا داخل آب خشک‌شدن و بدنش ثابت موند. بینی تهیونگ گردنش رو قلقلک می‌داد و نفس‌های داغش پوستش رو به آتیش می‌کشیدن.
گرگِ گوشه‌گیر و بدخلقش برخلاف همیشه این‌ بار نه اعتراض می‌کرد و نه دندون‌های تیزش رو به‌ رخ می‌کشید، تنها با گوش‌های پایین‌افتاده و نگاهی سرگردان قدم‌های نامطمئنش رو به‌جلو برمی‌داشت و حرکات تهیونگ رو تماشا می‌کرد.
گویا گرگِ امگا منتظر شنیدن جمله‌ای اطمینان‌بخش بود تا تردید رو کنار بذاره و بالأخره خودی نشون بده؛ جمله‌ای که می‌گفت: «بیا جلو عزیزم. نترس، من قرار نیست آسیبی بهت برسونم.»

زبون خیس و مخملی آلفا جایگزین بینیش شد و تعادل جونگ‌کوک رو برهم ریخت. امگا درحال سقوط به‌داخل رودخونه بود که این بار دست‌های تهیونگ تکیه‌گاه و جایگزین دست‌های خودش شدن و کمرش رو محکم نگه ‌داشتن. گرگش در جواب حرکت سریعِ تهیونگ غرش کرد روی زمین پنجه کشید. و درست زمانی که حس کرد دندون‌های تیز تهیونگ بیرون اومدن و قصد دریدن گردنش رو دارن، چشم‌های دو رنگش درخشید و با کوبیدن بدن گرگ چشم‌یاقوتی به زمینِ خاکی، روی شکمش نشست و دندون‌های تیزش رو نشونش داد.

My you Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora