Part 5

77 12 4
                                    

صبح

* جیسو *

جیسو با به صدا در اومدن آلارم گوشیش با کلافگی درحالیکه هنوزم چشماشو باز نکرده بود زنگو خاموش کرد و دوباره با بغل کردن بالشش خوابش برد که یهو
با باز شدن درِ اتاقش و ظاهر شدن خواهرش خوابش پرید و برای اینکه دوباره از جنی لگد نخوره سریع همونجوری شلخته دویید سمت حموم تا زود از چنگ خواهرش در بره و برای مدرسه آماده بشه .

جیسو با به صدا در اومدن آلارم گوشیش با کلافگی درحالیکه هنوزم چشماشو باز نکرده بود زنگو خاموش کرد و دوباره با بغل کردن بالشش خوابش برد که یهو با باز شدن درِ اتاقش و ظاهر شدن خواهرش خوابش پرید و برای اینکه دوباره از جنی لگد نخوره سریع همونجوری شلخته...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یونیفرم مدرسه رو تنش کرد و مثل همیشه آرایش کرد  و با نگاهی که از آینه به خودش انداخت لبخندی روی لباش اومد و لب زد : چقدر خوشگلم من .

وقتی اینو گفت جنی که داشت اتاق خارج میشد
بخاطر دیدن خودشیفتگی خواهرش سری تکون داد
و گفت : ولی بنظرم مثل همیشه ای تازه زشت ترم شدی ..

وقتی اینو گفت جیسو با دهن باز و با صدای به نسبت بلندی گفت : اونیییی ..

و به دنبالش وارد آشپزخونه شد و ادامه داد : چرا همش بهم میگی زشت اونی ؟؟؟!

جنی بشقاب صبحونه رو روی میز گذاشت و با اشاره به بشقاب گفت : زود صبحونتو بخور و اینقدر حرف نزن .

جیسو با دلخوری روی صندلیش نشست و شروع کرد
به بریدن پنکیک که یهو صدای نوتیف گوشیش توجهشو به خودش جذب کرد و همینجوری که داشت صبحونه میخورد اکانت لیسا رم که تازه پست گذاشته بود چک میکرد .

جیسو با دلخوری روی صندلیش نشست و شروع کرد به بریدن پنکیک که یهو صدای نوتیف گوشیش توجهشو به خودش جذب کرد و همینجوری که داشت صبحونه میخورد اکانت لیسا رم که تازه پست گذاشته بود چک میکرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

عکسی که عشقم از پشت ازم گرفته 😅

جیسو متنی که لیسا زیر پستش نوشته بود رو خوند و رفت توی فکر انگار دلش میخواست این زندگی رو ازش بدزده و خودش بره جای اون و یه زندگی عاشقانه رو تجربه کنه .

جیسو نگاهی به اکانت لوکاس که لیسا زیر عکس
تگش کرده بود انداخت و با فکر کردن راجب دزدیدن شوهرش لبخندی روی لباش نشست و صفحه گوشیش رو خاموش کرد و با همین فکر صبحونشو تموم کرد و رفت مدرسه .

امروز امتحان داشتن و جیسو هیچی نخونده بود برای همین وقتی معلم برگه ی امتحان رو جلوش گذاشت مداد رو توی دهنش گذاشت و به اینکه چی بنویسه که حداقل برگه رو خالی نداده باشه؛ فکر میکرد * دوباره صفر بگیرم اونی؛ منو میکشه یعنی چیکار کنم !!؟؟ .. *

معلم که جیسو رو غرق افکارش دید با برداشتن برگه سفیدش اهم اهمی کرد و وقتی جیسو متوجه حضور معلم بالاسرش شد لب زد : میبینم که مثل همیشه قراره صفر بگیری کیم جیسو ..

با حرف معلم بقیه دانش آموزا شروع کردن به خندیدن و جیسو هم با لبای آویزون نگاهشو به داخل حیاط داد و توی ذهنش برای خودش که چجوری از این مدرسه و زندگی نسبتا فقیری که داشت خودشو خلاص کنه؛ فکر میکرد .

وقتی توی این افکارش بود صدای زنگ کلاس هم به صدا در اومد و آروم نگاهشو به همکلاسی هاش که با هم میرفتن بیرون داد و آروم از روی صندلیش بلند شد و با رفتن به بوفه مدرسه یجایی نشست و با چک کردن گوشیش آروم زیرلب گفت : باید اول جک رو تور کنم بعد میتونم مثل لالیسا یه زندگی بی نقص رو داشته باشم ..

وقتی آخرین زنگ کلاسشم به صدا در اومد با عجله برگشت خونه و با عوض کردن لباس هاش خواست راهی کمپانی که توش کار میکرد بشه تا جک رو ببینه ولی همین که درِ خونه رو بست و خواست راه بیوفته چشمش به مردی که کنار ماشینش منتظرش بود؛ افتاد و با تعجب به سمتش رفت و لب زد : آقای جک !؟ ..

مرد روبه روش لبخندی بهش تحویل داد و گفت : چرا اینقدر تعجب کردید ؟؟!! راستش منم داشتم میرفتم کمپانی که یاد شما افتادم ..

جیسو بخاطر شانسی که بهش رو کرده بود لبخندی روی لباش نشست * آره جک بیا سمتم تا بتونم به
اون زندگی که میخوام برسم *

جیسو با لبخندی گفت : بابت دیشب ممنونم اگه شما نبودید من مجبور میشدم تنهایی برگردم ..

جک لبخندی زد و گفت : نمیخواید سوار شید !! ..

و به سمت در رفت و با باز کردن درِ ماشین به جیسو
که کمی ازش دورتر بود خیره شد و منتظرش موند .

جیسو آروم نزدیک ماشین شد و با سوار شدنش جک
درِ ماشین رو براش بست و برگشت سمت درِ راننده
و خودشم سوار ماشین شد و با روشن کردن ماشین نگاهشو به دختری که دلشو برده بود انداخت و لب
زد : الان راه میوفتم .

جیسو هم لبخندی زد و بعد وقتی ماشین حرکت کرد
از پنجره به بیرون خیره شد و بخاطر اتفاقاتی که به نفعش داشت پیش میرفت برای رسیدن به اون روز هیجان زده بود ولی از اینکه تغییری که فکرشو میکرد اونجوری که رویاشو داشت قرار نبود باشه هیچ خبر نداشت و با خوشحالی همونجوری برای رسیدن به اون رفاه و زندگی رویایی لحظه شماری میکرد .

_________________________________________

سلام بنظرتون جیسو داره تصمیم درستی رو میگیره ؟

This relationship is not correctWhere stories live. Discover now