لیسا با قلبی که نمیدونست چرا تند تند میزنه از بیرون به دختری که سوار ماشین شده بود؛ خیره موند و با صدای خیلی آرومی زیرلب گفت : من باید همه چی رو تغییر بدم و ..
درِ ماشین رو باز کرد و از جیسو خواست که از ماشین پیاده شه .
لیسا : از ماشین پیاده شو ..
جیسو که دوباره شاهد تغییر برخورد لیسا باهاش
بود؛ با جدیت اینبار باهاش برخورد کرد تا اونو
متوجه صدمه ای که با کارهاش بهش میزنه؛ کنه .جیسو : نه پیاده نمیشم؛ میخوام منو برگردونی به مدرسه و دیگه اینجوری باهام حرف نزنی .
لیسا به زور دختر داخل ماشین رو پیاده کرد و با سیلی که ازش خورد یه لحظه چشماشون بهم افتاد انگار این سیلی رو نیاز داشت تا به خودش بیاد .
جیسو خواست دوباره سوار ماشین شه که لیسا از پشت بغلش کرد و بهش اجازه تکون خوردن رو نداد .
جیسو که تحت تأثیرش قرار گرفته بود با جمع شدن اشکاش توی چشماش همونجوری که ایستاده بود به آرومی گفت : چرا هر بار یجور رفتار میکنی و منو
گیج میکنی ؟! من میدونم که دوسم ..ولی حرفش تموم نشده بود که لیسا ازش فاصله گرفت و توسط همون دختر بوسیده شد؛ با برخورد لباش روی لبای رئیسش همونجوری با تعجب به چشمای بسته ی لیسا خیره شده بود و حرکتی نکرد ولی ..
وقتی گرمای نفس های لیسا رو توی تموم سلول های بدنش حس کرد چشماش خود به خود بسته شد و خودشو به دختری که تنها توی رویاهاش میتونست بهش دست بزنه؛ سپرد .
بعد بوسه تقریبا طولانی که از لبای هم گرفتن به آرومی از هم فاصله گرفتن و جیسو که خجالت کشیده بود گونه هاش قرمز شدن و با دستاش جلوی چشماشو گرفت .
* من الان لباشو بوسیدم !!؟ چرا دارم از خجالت ذوب میشم ؟! .. *
لیسا دستای جیسو رو از روی چشماش برداشت و با لبخند گرمی به چشماش نگاه کرد و با برخورد انگشتش به بینی دخترک روبه روش گفت : کیوت .
جیسو : میخوام از یه چیزی مطمئن بشم .
لیسا : از چی ؟!
جیسو دستشو روی قلب رئیسش گذاشت و جواب داد : احساساتت نسبت به من ..
لیسا : من میخواستم احساساتمو نسبت بهت نادیده بگیرم و دوباره برگردم پیش لوکاس و نزارم زندگی مشترکم باهاش بهم بخوره ولی ..
جیسو با چشمایی کنجکاو درحالیکه به چشماش
خیره شده بود گفت : ولی !؟ ..لیسا لبخندی بهش زد و دستاشو روی گونه های به نسبت گرمش گذاشت و گفت : ولی نتونستم جلوی ورودت به درون قلبمو بگیرم ..
لیسا نگاهشو بخاطر غرورش موقع اعتراف به جای دیگه ای داد و ادامه داد : آره منم عاشقت شدم جیسو و نمیتونم دیگه خودمو با لوکاس تصور کنم .
جیسو بوسه ای روی لبای لیسا گذاشت و با لبخندی
لب زد : ممنونم .لیسا یهو چشماش گشاد شد و گفت : چرا ؟! ..
جیسو : بخاطر اینکه منو دوست داری ممنونم .
جمله ای که جیسو به لیسا زد لبخندی روی لبای هر دوشون آورد و لیسا با در آغوش گرفتنش گفت : منم ممنونم که قدم اول رو به سمتم برداشتی و باعث شدی با احساساتی که نادیده اش میگرفتم روبه رو بشم .
انگار هردوشون خوشحال بودن و مدتی رو همونجوری توی آغوش همدیگه موندن و بعدشم لیسا با برگشتن به خونه جیسو؛ اونو بجای مدرسه برگردوند به خونه اش تا استراحت کنه .
جیسو که نمیخواست دست لیسا رو ول کنه با نگاه مختصری که به خونه اشون انداخت دوباره نگاهشو
به لیسا داد و گفت : نمیشه من نرم !؟ ..لیسا با لبخندی سرشو تکون داد و جواب داد : نمیشه چون باید پیش خواهرت باشی و خودتم استراحت
کنی درضمن منم شب میام تا بهت شب بخیر بگم .جیسو لباشو آویزون کرد و گفت : پس من رفتم .
دستای لیسا رو ول کرد و با چند بار برگشتن به پشت سرش و نگاه کردن به دختری که منتظر ایستاده بود بالاخره وارد ساختمون شد و برگشت به واحدشون .
وقتی وارد خونه اش شد لیسا بهش پیامی فرستاد و باعث لبخند گشادی روی لباش شد .
لیسا : از پنجره اتاقت نگاهی به بیرون ساختمون بنداز .
جیسو با عجله کفشاشو در آورد و دویید به سمت اتاقش و از پنجره دستی برای لیسا که از دور بهش
نگاه میکرد تکون داد؛ لیسا با حس و حال عجیبی
که امروز داشت برگشت به مدرسه .وارد اتاقش شد و با نشستن روی میز کارش توی افکارش به اینکه جیسو الان داره چیکار میکنه
فکر میکرد و برای دیدنش همش ساعت رو چک
میکرد .ولی با زنگ گوشیش اون حس و حال خوب از سرش پرید و لبخندش محو شد * اصلا لوکاس رو یادم نبود ! الان چجوری بهش بگم که شخص دیگه ای رو دوست دارم ؟؟!! .. *
_________________________________________
سلام بنظرتون لیسا چه تصمیمی میگیره ؟ 🤫
![](https://img.wattpad.com/cover/367895602-288-k205179.jpg)
YOU ARE READING
This relationship is not correct
General Fictionفیکشن : این رابطه درست نیست ژانر : اسمات؛ عاشقانه؛ کسب و کار روزهای آپ : شنبه ها و یکشنبه ها ساعت ۱۱ شب کاپل : لیسو خلاصه : دختری که الگوش یه زن میلیاردر به اسم لیساست و میخواد یه زندگی مثل اون داشته باشه اما همه چیز از اون چیزی که فکرش رو میکرد پی...