Part 15

90 13 8
                                    

لیسا با قلبی که نمیدونست چرا تند تند میزنه از بیرون به دختری که سوار ماشین شده بود؛ خیره موند و با صدای خیلی آرومی زیرلب گفت : من باید همه چی رو تغییر بدم و ..

درِ ماشین رو باز کرد و از جیسو خواست که از ماشین پیاده شه .

لیسا : از ماشین پیاده شو ..

جیسو که دوباره شاهد تغییر برخورد لیسا باهاش
بود؛ با جدیت اینبار باهاش برخورد کرد تا اونو
متوجه صدمه ای که با کارهاش بهش میزنه؛ کنه .

جیسو : نه پیاده نمیشم؛ میخوام منو برگردونی به مدرسه و دیگه اینجوری باهام حرف نزنی .

لیسا به زور دختر داخل ماشین رو پیاده کرد و با سیلی که ازش خورد یه لحظه چشماشون بهم افتاد انگار این سیلی رو نیاز داشت تا به خودش بیاد .

جیسو خواست دوباره سوار ماشین شه که لیسا از پشت بغلش کرد و بهش اجازه تکون خوردن رو نداد .

جیسو که تحت تأثیرش قرار گرفته بود با جمع شدن اشکاش توی چشماش همونجوری که ایستاده بود به آرومی گفت : چرا هر بار یجور رفتار میکنی و منو
گیج میکنی ؟! من میدونم که دوسم ..

ولی حرفش تموم نشده بود که لیسا ازش فاصله گرفت و توسط همون دختر بوسیده شد؛ با برخورد لباش روی لبای رئیسش همونجوری با تعجب به چشمای بسته ی لیسا خیره شده بود و حرکتی نکرد ولی ..

وقتی گرمای نفس های لیسا رو توی تموم سلول های بدنش حس کرد چشماش خود به خود بسته شد و خودشو به دختری که تنها توی رویاهاش میتونست بهش دست بزنه؛ سپرد .

بعد بوسه تقریبا طولانی که از لبای هم گرفتن به آرومی از هم فاصله گرفتن و جیسو که خجالت کشیده بود گونه هاش قرمز شدن و با دستاش جلوی چشماشو گرفت .

* من الان لباشو بوسیدم !!؟ چرا دارم از خجالت ذوب میشم ؟! .. *

لیسا دستای جیسو رو از روی چشماش برداشت و با لبخند گرمی به چشماش نگاه کرد و با برخورد انگشتش به بینی دخترک روبه روش گفت : کیوت .

جیسو : میخوام از یه چیزی مطمئن بشم .

لیسا : از چی ؟!

جیسو دستشو روی قلب رئیسش گذاشت و جواب داد : احساساتت نسبت به من ..

لیسا : من میخواستم احساساتمو نسبت بهت نادیده بگیرم و دوباره برگردم پیش لوکاس و نزارم زندگی مشترکم باهاش بهم بخوره ولی ..

جیسو با چشمایی کنجکاو درحالیکه به چشماش
خیره شده بود گفت : ولی !؟ ..

لیسا لبخندی بهش زد و دستاشو روی گونه های به نسبت گرمش گذاشت و گفت : ولی نتونستم جلوی ورودت به درون قلبمو بگیرم ..

لیسا نگاهشو بخاطر غرورش موقع اعتراف به جای دیگه ای داد و ادامه داد : آره منم عاشقت شدم جیسو و نمیتونم دیگه خودمو با لوکاس تصور کنم .

جیسو بوسه ای روی لبای لیسا گذاشت و با لبخندی
لب زد : ممنونم .

لیسا یهو چشماش گشاد شد و گفت : چرا ؟! ..

جیسو : بخاطر اینکه منو دوست داری ممنونم .

جمله ای که جیسو به لیسا زد لبخندی روی لبای هر دوشون آورد و لیسا با در آغوش گرفتنش گفت : منم ممنونم که قدم اول رو به سمتم برداشتی و باعث شدی با احساساتی که نادیده اش میگرفتم روبه رو بشم .

انگار هردوشون خوشحال بودن و مدتی رو همونجوری توی آغوش همدیگه موندن و بعدشم لیسا با برگشتن به خونه جیسو؛ اونو بجای مدرسه برگردوند به خونه اش تا استراحت کنه .

جیسو که نمیخواست دست لیسا رو ول کنه با نگاه مختصری که به خونه اشون انداخت دوباره نگاهشو
به لیسا داد و گفت : نمیشه من نرم !؟ ..

لیسا با لبخندی سرشو تکون داد و جواب داد : نمیشه چون باید پیش خواهرت باشی و خودتم استراحت
کنی درضمن منم شب میام تا بهت شب بخیر بگم .

جیسو لباشو آویزون کرد و گفت : پس من رفتم .

دستای لیسا رو ول کرد و با چند بار برگشتن به پشت سرش و نگاه کردن به دختری که منتظر ایستاده بود بالاخره وارد ساختمون شد و برگشت به واحدشون .

وقتی وارد خونه اش شد لیسا بهش پیامی فرستاد و باعث لبخند گشادی روی لباش شد .

لیسا : از پنجره اتاقت نگاهی به بیرون ساختمون بنداز .

جیسو با عجله کفشاشو در آورد و دویید به سمت اتاقش و از پنجره دستی برای لیسا که از دور بهش
نگاه میکرد تکون داد؛ لیسا با حس و حال عجیبی
که امروز داشت برگشت به مدرسه .

وارد اتاقش شد و با نشستن روی میز کارش توی افکارش به اینکه جیسو الان داره چیکار میکنه
فکر میکرد و برای دیدنش همش ساعت رو چک
میکرد .

ولی با زنگ گوشیش اون حس و حال خوب از سرش پرید و لبخندش محو شد * اصلا لوکاس رو یادم نبود ! الان چجوری بهش بگم که شخص دیگه ای رو دوست دارم ؟؟!! .. *

_________________________________________

سلام بنظرتون لیسا چه تصمیمی میگیره ؟ 🤫

This relationship is not correctWhere stories live. Discover now