Part 17

73 11 10
                                    

لیسا که سرشو پایین گرفته بود گفت : نه ..

لوکاس : چی ؟؟ یعنی داری میگی که نمیخوای اون دختر رو ..

لیسا با بلند شدن از روی صندلیش و نگاه کردن بهش اونم خیلی جدی نذاشت حرفشو کامل کنه و خودش بجاش گفت : همین که شنیدی من جیسو رو اخراج نمیکنم درضمن ..

سرشو کمی به لوکاس نزدیک کرد و ادامه داد : اون اسم داره و اسمشم جیسوئه .

لوکاس سرجاش روی صندلی خشکش زده بود این دختر دیگه اون لیسایی که هر روز از عشقش ذوب میشد نبود و کاملا تغییر کرده کرده بود .

لوکاس نتونست چیزی بگه و فقط رفتن دختری که قرار بود امشب بهش دوباره پیشنهاد ازدواج بده رو نگاه کرد با چند قطره اشکی که از چشماش سر خورد به آرومی زیر لب زمزمه کرد : برای دومین بار اونو انتخاب کردی و منو بدون گوش دادن به حرفام ول کردی عشقم ..

فلش بک

* لوکاس *

بعد رفتن لیسا سریع از روی تختم بلند شدم و به
سمت کمد لباسا پا تند کردم تا برای سوپرایز کردن
عشق زندگیم تا قبل تموم شدن کارش همه چی رو
آماده کرده باشم پس لباس های خاصی رو تنم کردم
و با نگاهی که از آینه به خودم انداختم ژست خاصی
به خودم گرفتم و انگشتر رو از درون قابش بیرون آوردم و روبه آینه اهم اهمی کردم و از دیدن خودم خنده ام گرفت .

لوکاس : برای دومین بار باهام ازدواج میکنی عشق درون قلبم ؟

سریع ژستشو به حالت عادی تغییر داد و با دلخوری شروع کرد به حرف زدن با خودش : هنوزم از پیشنهاد ازدواج به لیسا استرس میگیرم ..

با فکر کردن به اولین باری که اون دوران بهش پیشنهاد ازدواج داده بود لبخندی روی لباش نشست و به آرومی ادامه داد : اون دوران چقدر ضایع جلوش زانو زدم اصلا بهش فکر میکردم خجالت زده میشم از خودم .

به ساعت مچیش نگاهی انداخت و با لبخندی راه
افتاد سمت ماشینش تا بره دنبال دختری که قراره سوپرایزش کنه و جلوی ورودی مدرسه داخل
ماشینش منتظرش موند تا هر وقت اومد بیرون
همینجا دوباره احساساتشو بهش بروز بده و بهش
بگه که بدون اون زندگی براش چقدر سخته .

وقتی داخل ماشینش داشت خیال پردازی میکرد و منتظر بود درِ حیاط مدرسه باز شد و ماشین لیسا
ازش خارج شد؛ لوکاس با تعجب به لیسا که داخل ماشین رانندگی میکرد نگاهی انداخت و گفت : هنوز
خیلی تا تعطیلی مدرسه مونده !! یعنی میخواد کجا بره !؟

برای جواب این سئوالش باید دنبالش میکرد تا بفهمه
که لیسا چرا اینقدر زود با عجله از حیاط مدرسه اومد بیرون پس با روشن کردن ماشینش به دنبالش به آرومی راه افتاد .

مسیری که داشت میرفت ناآشنا بود و با ایستادن ماشین لیسا اونم یه گوشه ماشینشو نگه داشت و
از دور به ماشین لیسا چشم دوخته بود .

This relationship is not correctWhere stories live. Discover now