Part 10

74 14 13
                                    

وقتی از جاش بلند شد تازه متوجه گندی که زده بود؛ شد و با گفتن " الان چجوری این شورت رو تحویل بدم ؟!! آبروم میره اینجوری " همونجوری به فکر فرو رفته بود .

صدای دختری که انگار همه چی رو دیده بود جیسو رو سر جاش خشک کرد و با صدای لرزونش درحالیکه به لیسا نگاه میکرد گفت : ل، لیسا !! ..

لیسا که نمیخواست معذبش کنه آروم گفت : خواستم بهت بگم که اون ست لباس زیری که پوشیدی رو می خواستم برات بخرم برای همین ازت خواستم که بپوشیشون .

اینو گفت و رفت؛ جیسو که هنوزم توی شوک بود با تعجب گفت : ولی اینا خیلی گرونن !! ..

لباس هاشو عوض ‌کرد و با دستش شورت رو دست گرفت تا اونجا کسی نبینه و آبروش نره؛ لیسا از اولشم میدونست که شیطنت درون اون دختر بخاطر اون حرکتش فعال شده پس خواست با خریدن اون لباس زیرها دلشو به دست بیاره .

برگشتن به کمپانی و همونجا داخل ماشین لیسا
نگاهشو به جیسو داد و گفت : امشب میتونی
شبو شرکت بمونی ؟! ..

جیسو : چرا بمونم ؟!

لیسا یکی از ابروهاشو بالا برد و جواب داد : برای ثبت یه سری اسامی داخل سیستم .

جیسو : باشه میمونم .

لیسا از شدت خوشحالی درونش آتیش بازی بود اما بروزش نداد و " باشه ای " گفت و از ماشین پیاده
شد و همراه همون دختر شیطون وارد کمپانیش شدن .

لیسا وارد اتاق کارش شد و جیسو هم روی میزش نشست و مشغول کارهای اداری شد .

یک ساعت گذشت و جیسو کارهاش کمتر شد؛ روی صندلیش لم داد و بدنشو کشی داد انگار منشی لالیسا بودن سختی های خودشم داشت چون تعداد مراجعین اونقدری زیاد بود که نمیتونست استراحتی داشته باشه .

گوشیشو از روی میز برداشت و به عکس های لیسا
که قبلا توی ایستاگرام پست کرده بود نگاه کرد .

با دقت به یکی از عکس های لیسا خیره موند و زیرلب گفت : یعنی منو توی اون شرایط خجالت آورد دیده یا نه ؟!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با دقت به یکی از عکس های لیسا خیره موند و زیرلب گفت : یعنی منو توی اون شرایط خجالت آورد دیده یا نه ؟! ..

هنوزم بخاطرش خجالت زده بود پس پوفی کشید و موهاشو بهم ریخت و همونجوری روی صندلیش سرشو به عقب داد و به سقف سالن زل زد اما ..

اما صورت لیسا بالای سرش یهو ظاهر شد و باعث شد که جیسو از روی صندلی بیوفته و آخش بلند بشه .

لیسا خم شد و با گفتن " حالت خوبه ؟ " دستشو به سمتش گرفت تا بلندش کنه؛ جیسو بهش نگاهی انداخت و با فکر اینکه بپره بغلش لبخندی روی لباش نشست ولی ..

جیسو برعکس تصورش دستشو گرفت و از روی
زمین بلند شد؛ درسته که اون اتفاق باعث به وجود اومدن احساساتس نسبت به رئیسش شده بود اما
اون تنها الگوی زندگیش بود نه کسی که دوسش داره پس باید این تصورات عجیب درون ذهنشو بیرون بندازه و دوباره به جک نزدیک بشه .

لیسا پرونده ای رو از روی میز جیسو برداشت و گفت : چند ساعت بعد بیا به اتاقم .

لیسا رفت و جیسو با نفسی که از راحتی بیرون داد آروم نشست و لب زد : کم مونده بود دوباره یه سوتی و یا گندی بزنم؛ آخیش راحت شدم ..

لیسا که هنوزم ذهنش درگیر جیسو بود با تماسی که از طرف لوکاس بود؛ مواجه شد اما خیلی بی دلیل حوصله بحث باهاشو نداشت گوشیشو سایلنت کرد و خودشو با کارهای شرکت مشغول کرد .

سه ساعت بعد

جیسو جلوی درِ اتاق لیسا ایستاده بود و از اینکه در بزنه یا نه مطمئن نبود و دستشو همینجوری روی در گذاشته بود و به فکر فرو رفته بود که یهو با باز شدن در مستقیم به داخل اتاق هدایت شد و افتاد بغل لیسا .

لیسا حرکتی نکرد انگار خوشش اومده بود ولی جیسو با عجله ازش فاصله گرفت و با نگاهی که به دختر روبه روش داد گفت : معذرت میخوام؛ من نمیدونستم که یهویی در باز میشه و من ..

لیسا خندید و گفت : راحت باش و استرس نداشته باش من فقط میخواستم به بهونه کار راجب موضوع مهمی باهات حرف بزنم .

جیسو با تعجب گفت : با من حرف بزنید ؟!

لیسا : درسته پس لطفا درو ببند و بیا داخل جیسو .

جیسو وارد اتاق شد و با نشستن روی مبل تموم توجهشو به دختری که روی صندلیش نشسته بود؛
داد تا زودتر متوجه کلماتی که پشت اون نگاه پنهون شده بودن؛ بشه .

لیسا با برداشتن لیوان آب روی میزش دهنشو کمی
از اون حالت خشکی در آورد و با قفل کردن دستاش
با لبخندی که از استرس بود به جیسو نگاهی انداخت .

لیسا : میتونم راحت باهات حرف بزنم ؟!

جیسو : بله مشکلی نیست .

لیسا : خوبه پس بجای کش دادن حرفم اصل مطلب
رو بهت میگم .

جیسو کنجکاو بود بدونه که لیسا چرا برای گفتن حرفش اینقدر استرس داره و تحت فشاره و لیسا
هم نمیدونست چجوری حرفشو بیان کنه تا منشیش
دچار سوءتفاهم نشه .

لیسا : میتونید مدتی رو باهام رابطه داشته باشید تا شوهرم حسودیش بشه ؟! ..

جیسو با شنیدن سئوال لیسا با چشمایی متعجب بهش خیره موند و گفت : چی ؟؟!! یعنی دارید میگید جوری رفتار کنم که انگار باهاتون قرار میزارم اونم بخاطر اینکه شوهرتون حسودی کنه !!؟؟ ..

لیسا : البته اگه پیشنهادمو قبول کنید .

_________________________________________

سلام خب از این پارت داستان اصلی و اتفاقاتی که در این فیکشن میوفته شروع خواهد شد 🤭❤️‍🩹
قشنگا بقیه رو شنبه و یکشنبه آپ میکنم لطفا با ووت هاتون بهم این انگیزه رو برای پر قدرت ادامه دادنش
رو بدید 🥰❤️

This relationship is not correctWhere stories live. Discover now