Part 13

72 11 5
                                    

جیسو اسم بیمارستان رو پرسید؛ گوشی رو قطع کرد و دوباره از ساختمونشون خارج شد تا خواهرشو ببینه .

وقتی رسید کنار جاده و هیچ ماشینی گیرش نیومد
از شدت ناراحتی روی زمین نشست و شروع کرد به گریه کردن انگار اینبارم جنی بخاطر کار زیاد کارش
به بیمارستان کشیده بود و به خوش فشار آورده بود .

جیسو همینجوری که داشت گریه میکرد زیرلب هم به جنی غر زدن و از جنی عصبانی بود * بازم به حرفام گوش ندادی اونی .. *

داشت دیگه از پیدا شدن ماشین توی جاده ناامید میشد که صدای بوق ماشینی باعث شد از جاش بلند شه و با خوشحالی به سمت تاکسی که اونور خیابون منتظرش ایستاده بود؛ بره .

سوار شد و بهش آدرس بیمارستان رو داد و با نگرانی شیشه ماشین رو پایین زد تا باد بهش بخوره و کمی از استرس و نگرانیش کم بشه * آروم باش جیسو اونی مثل همیشه خوب میشه پس آرامش خودتو حفظ کن *

به بیمارستان رسیدن و با عجله دویید سمت درِ ورودی وقتی به بخش مراقبت رفت با جنی که روی یکی از تخت ها دراز کشیده بود روبه رو شد .

به تختش نزدیک شد و با ایستادن بالاسرش از اینکه دوباره خودشو به این وضعیت رسونده بود ناراحت
بود و بغضش گرفته بود که با صدای جنی سریع اشکاشون پاک کرد و سعی کرد ناراحتیشو بروز نده .

جنی : بازم آبغوره بگیری ازت ناراحت میشما ..

جیسو با لبخندی که به زور روی لباش نشسته بود گفت : نه بابا چرا برای اونی که به حرفام گوش
نمیده گریه کنم هوم ؟! اصلا تو چرا باز بخاطر اون پسره تا حد مرگ کار از خودت کشیدی ها !!؟؟

جنی آروم تکونی به خودش داد و با نیم لبخندی
جواب داد : جواب این سئوالتو وقتی عاشق شدی میگیری الان فکر نکنم بتونی درکم کنی پس بزار
حرفی نزنم ..

جیسو خواست بزنتش که بجاش با لبای آویزون گفت : هرچی بهت بگم گوش نمیدی پس حداقل یه روز اون پسره بی ریخت رو بهم معرفی کن تا ..

حرفشو قطع کرد و دیگه ادامه اش نداد که یهو جنی
با تعجب گفت : تا چی ؟! بگو ببینم نکنه میخوای ..

جیسو با چشمایی ریز و لحنی تقریبا عصبانی سرشو تکون داد و گفت : آره میخوام حق این همه اذیت
کردن تو رو ازش بگیرم و تا میتونم کتکش بزنم .

جنی : پس هیچوقت نمیگم کیه .

جیسو یهو تُن صداش داخل بیمارستان رفت بالا و گفت : اونیییی ..

جنی خنده اش گرفت و از داشتن خواهری که اولین شخص مهم زندگیش بود خوشحال بود درسته که پدر مادرشون رو از دست داده بودن و از بابت این قضیه خیلی متاسف و ناراحت بود ولی اون الان جیسو رو داشت و باید برای اونم که شده تموم تلاششو میکرد
تا بتونه اون زندگی مرفهی که آرزوش رو داشت رو براش بسازه * ببخش که نتونستم اون خواهری که ثروتمنده و میتونه برات ماشین و ویلا بخره باشم *

This relationship is not correctWhere stories live. Discover now