وقتی رسیدن به شرکت جیسو با لبخندی از جک خداحافظی کرد و با لبخند بزرگی که روی لباش بود وارد شرکت شد و مستقیم رفت سمت آسانسور ولی همین که درِ آسانسور باز شد با لیسا روبه رو شد و سرجاش خشکش زده بود که لیسا با گفتن " نمیخوای بیایی داخل آسانسور ؟! " باعث شد دختر به خودش بیاد و وارد آسانسور بشه .
چند دقیقه رو در سکوت گذروندن که با نیم نگاهی
که لیسا به دختر پشت سرش انداخت این سکوت
با پرسیدن سئوالی ازش شکسته شد .لیسا : شب به سلامت تونستی برگردی خونه ؟
جیسو که با حرف لیسا به شدت تعجب کرده بود
آروم سرشو بلند کرد و جواب داد : بله رئیس .جیسو که از جو داخل آسانسور معذب بود نگاهشو دوباره از روی دختر پشت سرش برداشت و با نگاه کردن به کفش های پاشنه بلندش سعی کرد خودشو سرگرم کنه ولی کنجکاو بود پس ..
برگشت سمت جیسو و با نگاه کردن به ظاهر معصوم دختر روبه روش لبخندی روی لباش نشست و گفت : لازم نیست بهم بگی رئیس ..
جیسو که از برگشت یهویی رئیسش به سمت خودش تعجب کرده بود آروم لب زد : چی بهتون بگم ؟! ..
لیسا نگاهشو از روی لباش برداشت و به چشماش خیره شد و گفت : میتونی همون لیسا صدام بزنی اینجوری خودمونی تره .
اینو گفت و وقتی آسانسور باز شد رفت بیرون و پشت سرشم جیسو با خوشحالی به دنبالش راه افتاد و روی میزش نشست و رفت توی فکر .
* ولی چرا خوشم اومد ؟؟! چرا من اینقدر دوس دارم ببینمش ؟! *
داشت با خودش توی دلش حرف میزد که صدای تلفن روی میزشش توجهشو به خودش جلب کرد .
جیسو : آخه الان وقتش بود !!! ..
تلفن رو برداشت و با شنیدن صدای رئیسش آروم جواب داد : بله الان میام .
از روی صندلیش بلند شد و با باز کردن درِ اتاق لیسا آروم وارد شد و لب زد : باهام کاری داشتید ؟! ..
لیسا نگاهی به جیسو انداخت و گفت : آره میخواستم راجب روند کار باهات هماهنگ کنم .
لیسا با دست بهش اشاره کرد که بشینه .
جیسو روی مبل نشست و با خیره شدن به رئیسش تمرکزشو روی حرف هایی که قرار بود بشنوه داد .
جیسو : از این به بعد تنها رئیست فقط منم و قوانین
و شرایط اینجا کار کردنت رو من تعیین میکنم .لیسا آروم از روی صندلیش بلند شد و با نزدیک شدن به جیسو ادامه داد : تو باهاش مشکلی نداری ؟
جیسو که از اولشم میخواست توی همچین کمپانی
کار کنه و الان به یکی از آرزوهاش رسیده بود بدون فکر کردن راجب شرایطی که ممکن بود زندگیشو عوض کنه با اطمینان جواب داد .جیسو : بله من هر شرایطی که بزارید رو قبول میکنم .
لیسا هم روی مبل روبه رویی جیسو نشست و با لبخند رضایتمندی لب زد : خوبه میتونی بری .
جیسو با تعجب از روی مبل بلند شد و با کلی فکر راجب این حرفای یهویی که از طرف لیسامانوبان شنیده بود و سه کلمه کوتاهی که براش استرس آور
بود؛ از اتاق خارج شد و روی صندلیش نشست .* یعنی چه قانونایی میخواد برام بزاره ؟! *
جیسو : پوففففف الان مثل احمقا بنظر میام؛ آخه چرا همونجا بهش نگفتم که منظورش دقیقا چی بود ؟؟!!
بعد چند دقیقه مشغول کار شد و تا به خودش اومد و نگاهش به ساعت افتاد متوجه تموم شدن تایم کاریش شد برای همین آروم از روی صندلیش بلند شد و ازاینکه بره داخل اتاق رئیسش یا نه دودل بود .
جیسو : یعنی برم داخل یا هنوز زوده ؟! ..
همونجا جلوی در ایستاده بود و با خودش درگیر بود
که یهو با باز شدن در و ظاهر شدن لیسا دوباره از دیدن یهوییش شوکه شد و اینبار با چشمای گشادش بهش زل زده بود که لیسا خندش گرفت و با کشیدن دستی به موهاش خیلی آروم لب زد : کیوت .و از کنارش رد شد ولی وقتی خواست بره به پشت سرش برگشت و ادامه داد : راستی وقتی رفتی درِ اتاقمم قفل کن و موقع رفتن مراقب خودت باش؛ فردا میبینمت جیسو .
جیسو وقتی دیگه از رفتن لیسا مطمئن شده بود یهو
از خجالت و ذوق شروع کرد به جیغ کشیدن و بالا پایین پریدن * چرا رئیسم اینقدر باید به فکرم باشه
و من بخاطرش اینجوری خوشحال باشم !! .. *همونجوری که داشت با خودش حرف میزد درِ اتاق
رو بست و با خاموش کردن چراغا اونم سوار آسانسور شد و به بیرون کمپانی که رسید مثل همیشه نتونست ماشینی رو اون اطراف پیدا کنه برای همین پوفی کشید و خواست پیاده برگرده که صدای بوق ماشینی توجهشو به خودش جلب کرد .سرشو برگردوند و با تعجب گفت : جک !! ..
جک از ماشین پیاده شد و با عجله جلوش ایستاد
و با انگشتی که روی بینی دخترک گذاشت لب زد :
میخواید امشبم من تا خونه همراهیتون کنم ؟جیسو لبخندی بهش زد و جواب داد : بله .
جک با گرفتن دست جیسو اونو به سمت ماشین هدایت کرد و درو براش باز کرد .
همون لحظه که جک و جیسو داشتن حرف میزدن شخصی از دور بهشون نگاه میکرد و با ناامیدی سرشو پایین انداخت و از اونجا دور شد * ولی من نمیخوام تو رو باهاش ببینم .. *
_________________________________________
سلام قشنگا خب بنظرتون اون شخص ممکنه کی باشه ؟! 🫢
دوستان این فیکشن رو فعلا توی واتپد نذاشتم ولی لطفا اگه گذاشتمش ازش حمایت کنید 🫠
YOU ARE READING
This relationship is not correct
General Fictionفیکشن : این رابطه درست نیست ژانر : اسمات؛ عاشقانه؛ کسب و کار روزهای آپ : شنبه ها و یکشنبه ها ساعت ۱۱ شب کاپل : لیسو خلاصه : دختری که الگوش یه زن میلیاردر به اسم لیساست و میخواد یه زندگی مثل اون داشته باشه اما همه چیز از اون چیزی که فکرش رو میکرد پی...