Part 6

66 11 8
                                    

وقتی رسیدن به شرکت جیسو با لبخندی از جک خداحافظی کرد و با لبخند بزرگی که روی لباش بود وارد شرکت شد و مستقیم رفت سمت آسانسور ولی همین که درِ آسانسور باز شد با لیسا روبه رو شد و سرجاش خشکش زده بود که لیسا با گفتن " نمیخوای بیایی داخل آسانسور ؟! " باعث شد دختر به خودش بیاد و وارد آسانسور بشه .

چند دقیقه رو در سکوت گذروندن که با نیم نگاهی
که لیسا به دختر پشت سرش انداخت این سکوت
با پرسیدن سئوالی ازش شکسته شد .

لیسا : شب به سلامت تونستی برگردی خونه ؟

جیسو که با حرف لیسا به شدت تعجب کرده بود
آروم سرشو بلند کرد و جواب داد : بله رئیس .

جیسو که از جو داخل آسانسور معذب بود نگاهشو دوباره از روی دختر پشت سرش برداشت و با نگاه کردن به کفش های پاشنه بلندش سعی کرد خودشو سرگرم کنه ولی کنجکاو بود پس ..

جیسو که از جو داخل آسانسور معذب بود نگاهشو دوباره از روی دختر پشت سرش برداشت و با نگاه کردن به کفش های پاشنه بلندش سعی کرد خودشو سرگرم کنه ولی کنجکاو بود پس

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

برگشت سمت جیسو و با نگاه کردن به ظاهر معصوم دختر روبه روش لبخندی روی لباش نشست و گفت : لازم نیست بهم بگی رئیس ..

جیسو که از برگشت یهویی رئیسش به سمت خودش تعجب کرده بود آروم لب زد : چی بهتون بگم ؟! ..

لیسا نگاهشو از روی لباش برداشت و به چشماش خیره شد و گفت : میتونی همون لیسا صدام بزنی اینجوری خودمونی تره .

اینو گفت و وقتی آسانسور باز شد رفت بیرون و پشت سرشم جیسو با خوشحالی به دنبالش راه افتاد و روی میزش نشست و رفت توی فکر .

* ولی چرا خوشم اومد ؟؟! چرا من اینقدر دوس دارم ببینمش ؟! *

داشت با خودش توی دلش حرف میزد که صدای تلفن روی میزشش توجهشو به خودش جلب کرد .

جیسو : آخه الان وقتش بود !!! ..

تلفن رو برداشت و با شنیدن صدای رئیسش آروم جواب داد : بله الان میام .

از روی صندلیش بلند شد و با باز کردن درِ اتاق لیسا آروم وارد شد و لب زد : باهام کاری داشتید ؟! ..

لیسا نگاهی به جیسو انداخت و گفت : آره میخواستم راجب روند کار باهات هماهنگ کنم .

لیسا با دست بهش اشاره کرد که بشینه .

جیسو روی مبل نشست و با خیره شدن به رئیسش تمرکزشو روی حرف هایی که قرار بود بشنوه داد .

جیسو : از این به بعد تنها رئیست فقط منم و قوانین
و شرایط اینجا کار کردنت رو من تعیین میکنم .

لیسا آروم از روی صندلیش بلند شد و با نزدیک شدن به جیسو ادامه داد : تو باهاش مشکلی نداری ؟

جیسو که از اولشم میخواست توی همچین کمپانی
کار کنه و الان به یکی از آرزوهاش رسیده بود بدون فکر کردن راجب شرایطی که ممکن بود زندگیشو عوض کنه با اطمینان جواب داد .

جیسو : بله من هر شرایطی که بزارید رو قبول میکنم .

لیسا هم روی مبل روبه رویی جیسو نشست و با لبخند رضایتمندی لب زد : خوبه میتونی بری .

جیسو با تعجب از روی مبل بلند شد و با کلی فکر راجب این حرفای یهویی که از طرف لیسامانوبان شنیده بود و سه کلمه کوتاهی که براش استرس آور
بود؛ از اتاق خارج شد و روی صندلیش نشست .

* یعنی چه قانونایی میخواد برام بزاره ؟! *

جیسو : پوففففف الان مثل احمقا بنظر میام؛ آخه چرا همونجا بهش نگفتم که منظورش دقیقا چی بود ؟؟!!

بعد چند دقیقه مشغول کار شد و تا به خودش اومد و نگاهش به ساعت افتاد متوجه تموم شدن تایم کاریش شد برای همین آروم از روی صندلیش بلند شد و ازاینکه بره داخل اتاق رئیسش یا نه دودل بود .

جیسو : یعنی برم داخل یا هنوز زوده ؟! ..

همونجا جلوی در ایستاده بود و با خودش درگیر بود
که یهو با باز شدن در و ظاهر شدن لیسا دوباره از دیدن یهوییش شوکه شد و اینبار با چشمای گشادش بهش زل زده بود که لیسا خندش گرفت و با کشیدن دستی به موهاش خیلی آروم لب زد : کیوت .

و از کنارش رد شد ولی وقتی خواست بره به پشت سرش برگشت و ادامه داد : راستی وقتی رفتی درِ اتاقمم قفل کن و موقع رفتن مراقب خودت باش؛ فردا میبینمت جیسو .

جیسو وقتی دیگه از رفتن لیسا مطمئن شده بود یهو
از خجالت و ذوق شروع کرد به جیغ کشیدن و بالا پایین پریدن * چرا رئیسم اینقدر باید به فکرم باشه
و من بخاطرش اینجوری خوشحال باشم !! .. *

همونجوری که داشت با خودش حرف میزد درِ اتاق
رو بست و با خاموش کردن چراغا اونم سوار آسانسور شد و به بیرون کمپانی که رسید مثل همیشه نتونست ماشینی رو اون اطراف پیدا کنه برای همین پوفی کشید و خواست پیاده برگرده که صدای بوق ماشینی توجهشو به خودش جلب کرد .

سرشو برگردوند و با تعجب گفت : جک !! ..

جک از ماشین پیاده شد و با عجله جلوش ایستاد
و با انگشتی که روی بینی دخترک گذاشت لب زد :
میخواید امشبم من تا خونه همراهیتون کنم ؟

جیسو لبخندی بهش زد و جواب داد : بله .

جک با گرفتن دست جیسو اونو به سمت ماشین هدایت کرد و درو براش باز کرد .

همون لحظه که جک و جیسو داشتن حرف میزدن شخصی از دور بهشون نگاه میکرد و با ناامیدی سرشو پایین انداخت و از اونجا دور شد * ولی من نمیخوام تو رو باهاش ببینم .. *

_________________________________________

سلام قشنگا خب بنظرتون اون شخص ممکنه کی باشه ؟! 🫢
دوستان این فیکشن رو فعلا توی واتپد نذاشتم ولی لطفا اگه گذاشتمش ازش حمایت کنید 🫠

This relationship is not correctWhere stories live. Discover now