Part 14

99 13 6
                                    

جیسو که از رفتارهای غیرمنتظره رئیسش متعجب
بود خواست بهش بگه که خواهرش مریضه ولی لیسا مچ دستشو گرفت و به زور اونو به طرف ماشینش کشوند انگار این دختر هر روز رفتارش تغییر میکرد
و اینم جیسو رو گیج کرده بود .

جیسو سوار ماشین شد و بعدشم لیسا سوار شد .

جیسو از پنجره ماشین دستی برای جنی و جک
تکون داد و بهشون اشاره وار فهموند که چیزی
نیست و نگرانش نباشن .

لیسا ماشینو روشن کرد و با گاز دادن ماشین با سرعت تقریبا زیادی راهی مدرسه شد ولی جیسو توی دلش با خودش درگیر بود و از این رفتار یهویی لیسا شوکه شده بود * چرا یهو کلی سرزنشم کرد ؟! *

آروم نگاهی به نیم رخ لیسا انداخت و سریع دوباره نگاهشو به بیرون ماشین داد و آروم زیرلب گفت :
اصلا چرا باید ازم عصبانی باشه درحالیکه هیچ کار اشتباهی ازم سر نزده !!؟ *

خواست حرفی بزنه که با پیچیده شدن ماشین
جیسو از شدت ترس محکم به صندلی چسبید
تا به جلو هل داده نشه .

لیسا ماشینو نگه داشت و با باز کردن کمربندش از ماشین پیاده شد و با خودش خلوت کرد هنوزم از تصمیم عجولانه ای که گرفته بود گیج بود و نمی دونست که چه توضیحی به جیسو برای دلیل این عصبانیتش بده .

جیسو از داخل ماشین به دختری که انگار عصبانی
و نگران بنظر میرسید خیره شد و منتظر واکنشی از طرفش موند .

لیسا بعد کمی فکر کردن به آرومی برگشت سمت
ماشین و وقتی سوار ماشین شد به جیسو نگاهی انداخت و گفت : میخوام راجب چیز مهمی باهات حرف بزنم .

جیسو همینجوری بهش خیره موند و حرفی نزد که
لیسا با نفس عمیقی که کشید ادامه داد : راستش من
یه چند روزیه که ..

صدای زنگ گوشی لیسا باعث شد که حرفش قطع
بشه و توجهش سمت گوشیش بره .

لیسا نگاهی به شماره عشقم انداخت و با بلند کردن سرش روبه جیسو گفت : معذرت میخوام ولی این تماسو باید جواب بدم .

جیسو سری تکون داد و گفت : باشه .

لیسا از ماشین پیاده شد و رفت تا تماسی که از طرف توماس بود رو جواب بده و جیسو هم همینجوری بهش خیره شده بود .

جیسو : یعنی میخواست بهم چی رو توضیح بده !؟

کمی رفت توی فکر و بعد با بهم ریختن موهاش ادامه داد : پوففففف اصلا چرا باید برام مهم باشه که چی میخواست بهم بگه ..

لیسا که بخاطر یه سری مسائل داشت با لوکاس حرف میزد نگاه مختصری به جیسو که با خودش حرف میزد انداخت و خندش گرفت .

لیسا : لوکاس بعدا باهات تماس میگیرم باشه ؟

لوکاس : باشه عشقم میبوسمت .

لیسا : هوم میبوسمت .

لیسا تماسشو قطع کرد و دوباره برگشت کنار ماشین
و با ضربه آرومی که به شیشه وارد کرد به جیسو حضورشو اعلام کرد .

جیسو با دیدن لیسا به آرومی از ماشین پیاده شد
و گفت : میخوایم بریم مدرسه ؟!

لیسا رفت سمتش و جلوش ایستاد و جواب داد : راستش من میخواستم چیز دیگه ای رو بهت بگم .

لیسا : راجب اون قضیه ست که بهت گفتم حرص لوکاس رو در بیاره؛ من میخوام .‌.

جیسو که میدونست میخواد چجوری حرفشو بزنه
یهو پرید وسط حرفش و گفت : من دوستون دارم .

لیسا با شنیدن حرف جیسو با تعجب بهش نگاه کرد
و گفت : چی ؟!

جیسو سرشو پایین گرفت و گفت : راستش اولش
فکر میکردم که فقط یه الگو هستید ولی بعد گذر
زمان احساساتم تغییر کردن و متوجه تپش قلبم
وقتایی که باهاتون بودم؛ شدم و همینطور حس حسودی که بهتون داشتم ..

لیسا همینجوری سکوت کرده بود و نمیدونست چه جوابی به دختر روبه روش بده و وقتی جیسو متوجه سکوت و چهره متعجب لیسا شد با لبخندی از خجالت حرفشو به " راستش داشتم شوخی میکردم " تغییر داد و با عجله برگشت داخل ماشین .

_________________________________________

سلام قشنگا اینم از آخرین پارت آماده ای که قولشو داده بودم :)

This relationship is not correctWhere stories live. Discover now