Part 12

79 11 3
                                    

لیسا از اینکه یهویی پیشنهاد رابطه اشو قبول کرده بود هنوزم در تعجب بود برای همین نیم لبخندی روی لباش نشست و گفت : نمیدونم ..

حرفشو کامل نکرده بود که جیسو در آغوشش
گرفت و باعث شد که همونجوری سرجاش توی
آغوشش خشکش بزنه؛ انگار این بازیش داشت
تبدیل به یه حس واقعی میشد * من فقط دارم
بخاطر در آوردن حرص لوکاس اینکارو میکنم نه
چیز دیگه ای پس به خودت بیا و ازش دور شو *

به آرومی از جیسو فاصله گرفت و گفت : میتونی
وقتی نیکولاس بود اینجوری بغل کنی فکر نکنم الان نیازی به این کار باشه ..

جیسو سرشو پایین انداخت و با تکون دادن سرش گفت : فقط خواستم از قبل تمرین کرده باشم و
طبیعی به نظر برسه !! ..

لیسا انگار نمیدونست چجوری بهش بفهمونه که این همه تلاش لازم نیست برای همین با گفتن " فردا توی مدرسه میبینمت شب بخیر " آروم راهشو ازش جدا
کرد و با کلی درگیری با خودش؛ ازش دور شد و به سمت ماشینش رفت .

وقتی سوار ماشینش شد و خواست راه بیوفته خونه اش یعنی پیش شوهرش از داخل ماشین چشمش به جیسو که تنهایی توی تاریکی پیاده راه میرفت؛ افتاد ‌.

بوقی زد و وقتی توجه جیسو رو تونست به سمت خودش بکشونه؛ پنجره رو پایین کشید و گفت : من زنگ زدم به تاکسی همینجا منتظر بمون الان میرسه .

جیسو سرشو خم کرد و گفت : ممنون لیسا .

لیسا : اوم مراقب خودت باش .

اینو گفت و با بالا کشیدن شیشه ماشینش ماشینو روند و از پنجره بغلی ماشینش به دختری که داشت رفتنشو نگاه میکرد؛ خیره موند و چشماش براش غمگین شدن؛ انگار از تصمیمی که امشب گرفته بود پشیمون بود و می خواست از شوهرش جدا بشه ولی لجبازیش این اجازه رو بهش نمیداد و آخرشم ..

وقتی زنگ خونه رو زد از اینکه چجوری با لوکاس
روبه رو بشه به فکر فرو رفته بود که با صدای باز
شدن در و مواجه شدن با لوکاس به خودش اومد
و نگاهشو به پسری که جلوش ایستاده بود؛ داد .

لوکاس درو باز گذاشت و با گفتن " بیا داخل هوای بیرون سرده " خودش برگشت به سمت آشپزخونه
و لیسا هم پشت سرش به آرومی وارد خونه شد و
روی مبل نشست .

سکوت بینشون خیلی سنگین و آزاردهنده بود و لیسا میترسید که حرفی بزنه ولی از جو سنگین بینشونم خسته شده بود برای همین از روی مبل بلند شد و رفت سمت آشپزخونه؛ نگاهی به لوکاس که مشغول درست کردن قهوه بود؛ انداخت و با نزدیک شدن بهش؛ به آرومی از پشت بغلش کرد و با گذاشتن سرش روی پشتش چشماشو بست و گفت : معذرت میخوام بابت اون شب .

لوکاس به طرفش برگشت و گفت : تو هنوزم دوسم داری ؟! یا فقط برات یه بازیم که ازش خسته شدی !؟

لیسا : چرا اینو میگی ؟! بخاطر اون حرفام منظوری نداشتم فقط اون شب خسته بودم عشقم پس ..

دستاشو به عضو پسره رسوند و با چشمایی آشنا
بهش خیره شد و گفت : منو ببخش لطفا هوم !؟

لوکاس که از حرکتش خوشش اومده بود با گذاشتن دستاش به دور کمر لیسا با یه حرکت از روی زمین بلندش کرد و با قفل شدن پاهای لیسا دور کمرش نگاهشونو بهم دادن؛ لوکاس به طرف مبل رفت و
با گذاشتن لیسا روی مبل آروم روش خیمه زد .

تیشرتشو با یه دست در آورد و با در آوردن شلوارش عضوشو برای دختری که روی مبل دراز کشیده بود نمایان کرد .

لیسا شلوارشو پایین داد و باسنشو برای حس کردن عضو شوهرش بهش نشون داد و گفت : پس انجامش بدیم من امروز خسته نیستم و میخوام به فاکم بدی عشقم ..

اینو که گفت لوکاس دستاشو دور کمر دختر گذاشت و دیکشو وارد حفره به نسبت گشادش فرو برد و شروع کرد به ضربه زدن های محکم به داخلش .

لیسا هم با حس درد و لذتی که درونش بود ناله هاشو برای مردی که هنوزم از دوست داشتنش مطمئن نبود بلند کرد .

وقتی لیسا داشت زیر لوکاس ناله میکرد جیسو سوار تاکسی بود و به فضای به نسبت تاریک بیرون نگاه میکرد و به حرفایی که بخاطر تصمیم عجولانه اش
به لیسا زده بود خیلی عمیق فکر میکرد .

* گندش بزنن من چرا پیشنهادشو قبول کردم و تازه خجالت آور ترینشم اون بغل یهویی بود ! آبروم رفت *

موهاشو با پوفی که کشید بهم ریخت و زیرلب گفت : حالا من چیکار کنم ؟! چجوری توی چشمای رئیسم نگاه کنم آخه ؟!

وقتی به خونه رسید از تاکسی پیاده شد و خواست وارد ساختمون بشه که صدای نوتیفیکشن گوشیش توجهشو به گوشیش داد .

ولی ..

یه شب رویایی با تنها عشق زندگیم 💦

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یه شب رویایی با تنها عشق زندگیم 💦

با دیدن پست اینستاگرامی لیسا که زیرشم خیلی رک ابراز علاقه اش رو برای شوهرش نوشته بود و تگش کرده بود قلبش شکست و چشماش بی دلیل خیس شدن * من چرا دارم گریه میکنم ؟! *

با همون چهره گرفته اش وارد ساختمون شد و زنگ واحدشونو زد اما خواهرش جوابی نداد برای همین دوباره بهش زنگ زد تا فحش بارونش کنه ..

بعد کمی بوق خوردن بالاخره جنی گوشیشو جواب داد اما بجای جنی خانم دیگه ای صداش به گوشش خورد .

+ سلام شما از بستگان خانم جنی کیم هستید ؟

جیسو با تعجب جواب داد : بله خودمم؛ شما کی هستید ؟!

+ خواهرتون بیمارستان بستری هستند .

جیسو با نگرانی گفت : چی ؟؟!!

_________________________________________

سلام پارت امشب کمی حرص درآره 🙃💔
لیسا جان یه لحظه بیا کارت دارم 🔪

This relationship is not correctWhere stories live. Discover now