5

4K 777 90
                                    

-تو يه احمقى چطور تونستى اونو با دختره تنها بزارى؟

ليام صداشو بالا برد و اخم بزرگى كرد

-فكر نكنم راه ديگه اى سر راهم وجود داشت؟

هرى دستاشو توهم قفل كرد و رو زانوهاش خم شد

-چرا بهش نميگى؟

ليام كه قيافه ى آشفته ى هرى و ديد كنارش نشست و دستشو رو شونش گذاشت

-اگه ازش خوشش نياد؟اگه ازم متنفر شه؟اگه ولم كنه؟؟؟

-اگه اگه اگه...هرى...تو نميتونى با اين اگه ها زندگيتو بگذرونى يا بهش بگو و اون باهاش كنار مياد يا بگو و اگه نتونست باهاش كنار بياد تو باهاش كنار مياى ، حداقل از بلاتكليفى درمياى من فقط نميخوام زمان به يه موقع برسه كه پشيمون بشى.
هرى به ليام نگاه كرد و براى چند ثانيه تو چشاش خيره شد

-بهش ميگى مگه نه؟

هرى ابروهاشو بالا دادو چشماش تقريبا گرد شد

-كى؟

-همين الان هرى همين الان.

ليام گفت و دست هريو گرفت و از رو مبل بلندش كرد و لباسشو تكون داد و دستى تو موهاش كشيد و دوست عزيزشو مرتب كرد

-ليام كام عان الان اصلا موقعش نيست ساعت از دوازده گذشته.

ليام دستشو به بازوى هرى متصل كرد و به سمت در كشوندش و بازش كرد و هريو درست بيرون در قرار داد.

-حداقل بهونه هاى احمقانه نيار هرولد

اينو گفت و درو تو صورت هرى كوبيد

-حداقل يه چتر بهم بده تا خونه موش آب كشيده نشم؟

هرى گفت و به بارون شديدى كه اون بيرون منتظرش بود خيره شد

-هروقت با خبر خوش اومدى ميزارم چترمو با خودت ببرى

هرى با خودش خنديد و نفسشو بيرون داد و به سمت بارون قدم گذاشت و دستاشو تو جيبش برد
شايد واقعا حق با ليامه..
شايد ديگه لازم نيست بخاطر اينكه فقط باهم دوستن خودشو سرزنش كنه؟
.
.
.
فراموش نشه :|

Friends [L.S]Where stories live. Discover now