-تو يه احمقى چطور تونستى اونو با دختره تنها بزارى؟
ليام صداشو بالا برد و اخم بزرگى كرد
-فكر نكنم راه ديگه اى سر راهم وجود داشت؟
هرى دستاشو توهم قفل كرد و رو زانوهاش خم شد
-چرا بهش نميگى؟
ليام كه قيافه ى آشفته ى هرى و ديد كنارش نشست و دستشو رو شونش گذاشت
-اگه ازش خوشش نياد؟اگه ازم متنفر شه؟اگه ولم كنه؟؟؟
-اگه اگه اگه...هرى...تو نميتونى با اين اگه ها زندگيتو بگذرونى يا بهش بگو و اون باهاش كنار مياد يا بگو و اگه نتونست باهاش كنار بياد تو باهاش كنار مياى ، حداقل از بلاتكليفى درمياى من فقط نميخوام زمان به يه موقع برسه كه پشيمون بشى.
هرى به ليام نگاه كرد و براى چند ثانيه تو چشاش خيره شد-بهش ميگى مگه نه؟
هرى ابروهاشو بالا دادو چشماش تقريبا گرد شد
-كى؟
-همين الان هرى همين الان.
ليام گفت و دست هريو گرفت و از رو مبل بلندش كرد و لباسشو تكون داد و دستى تو موهاش كشيد و دوست عزيزشو مرتب كرد
-ليام كام عان الان اصلا موقعش نيست ساعت از دوازده گذشته.
ليام دستشو به بازوى هرى متصل كرد و به سمت در كشوندش و بازش كرد و هريو درست بيرون در قرار داد.
-حداقل بهونه هاى احمقانه نيار هرولد
اينو گفت و درو تو صورت هرى كوبيد
-حداقل يه چتر بهم بده تا خونه موش آب كشيده نشم؟
هرى گفت و به بارون شديدى كه اون بيرون منتظرش بود خيره شد
-هروقت با خبر خوش اومدى ميزارم چترمو با خودت ببرى
هرى با خودش خنديد و نفسشو بيرون داد و به سمت بارون قدم گذاشت و دستاشو تو جيبش برد
شايد واقعا حق با ليامه..
شايد ديگه لازم نيست بخاطر اينكه فقط باهم دوستن خودشو سرزنش كنه؟
.
.
.
فراموش نشه :|
![](https://img.wattpad.com/cover/126154807-288-k394091.jpg)
YOU ARE READING
Friends [L.S]
Fanfiction[Completed] [ هرى ادوارد استايلز ، اونطورى بهش نگاه نكن شما فقط دوتا دوستيد ]