Friends [L.S]

21

به خودش لرزيد وقتى گوشى سرد دكتر و رو بدن لخت داغش حس كرد و به هرى كه حركات دكتر و زير نظر گرفته بود خيره شد
دكتر لبخندى زد و تو يه كاغذ داروهايى كه لازم بود و واسه پسر كوچكتر نوشت و دست هرى داد

-چندتا مسكنو قرص سرما خوردگى واسش نوشتم اينارو تهيه كنيد يه امپول ويتامين هم واسش نوشتم باعث تقويت شدن بدنش ميشه چون بنظر خيلى ضعيف مياد

دكتر بلند شد و هرى سرشو تكون داد و تا دم در دكترو همراهى كرد حالا چقدر خيالش راحت بود ازينكه به دكتر لو رو ديده بود
بعد ازينكه دكتر رو راهى كرد به سمت اتاق برگشت
لو دستاشو توهم قفل كرده بود و به يه گوشه خيره شده بود

-خوبى؟

هرى پرسيد و به تخت نزديك شد و لو بهش نگاه كرد

-دوست داشتم الان الينور كنارم بود... .

لو با ناراحتى گفت و باعث شد در عرض چند ثانيه بغضى عظيمى تو گلوى هرى جمع شه
اما چيزى نگفت
از ناراحتيش نگفت
از بغضش نگفت
از حسش نگفت
فقط لبخند خيلى كمرنگى زد

-ميرم واست داروهاتو بگيرم ، برميگردم

سريع گفت و بعد از برداشتن كتش از خونه خارج شد .

بهش ميگفتن كسيه كه هيچوقت نميتونه عاشق شه
پس عاشق شد
بهش ميگفتن مردا حق گريه كردن ندارن چون اونا قوين ...
پس تو تاريكى شب با خودش  گريه كرد..
بى صدا اشك ريخت مثل يه پسر بچه مظلوم بى پناه اشك ريخت.
اين كاريه كه عشق با ادم ميكنه ، عشق يك طرفه.
اما اين عشق همه چيز رو به هرى ياد داد
هرى ياد گرفت كه چطورى بى صدا گريه كنه
ياد گرفت هق هقاى گريه هاشو با بالش خفه كنه
ياد گرفت كه چطورى با لو باشه بدون اينكه باهاش باشه
ياد گرفت نفس بكشه بدون اون و كنار اون...
ياد گرفت نبودنش رو با روياى بودنش پر كنه...
ياد گرفت گريه كردن و بدون شونه هاش ...
ياد گرفت خنديدن رو بدون خنده هاش ...
ياد گرفت كه ديگه به غير از اون عاشق نشه ..
هرى همه ى اينارو ياد گرفت جز يك چيز رو
هرى ياد نگرفت كه چطورى خاطراتشو از صفحه ى دلش پاك كنه
و اون شب هرى گريه كرد...گريه كرد و گريه كرد و به اشكايى كه جوهر خودكارش رو كاغذ پخش ميكردن توجه نكرد

اون فقط خودش رو خالى كرد و بعد از تموم كردن نوشتش سرشو چرخوند و به لويى كه مثل يه بچه كوچيك خوابيده بود نگاه كرد و اشكشو اروم پاك كرد

'چقدر سخت است بودنت هنگامى كه نيستى'
.
.
.
.
.
.
قرار بود اين قسمت زودتر آپ شه ولى تا الان زير سرم بودم:|
به هرحال راى و نظر فراموش نشه💙💚