Lauren Conrad

358 83 9
                                    

هوا رو به تاریکی میرفت
جلوی در خونه نگه داشت و از ماشین پیدا شد
چند دقیقه ای ایستاد تا به اون خونه نگاهی بندازه

خونه ای که زمانی از زیبایی آجر کاری و شیشه های رنگیش تو اون کوچه مثل الماس میدرخشید ولی حالا نوارهای زرد رنگ پلیس و برچسب پلمپ خونه بیانگر اتفاق وحشتناکی بود که درون اون خونه افتاده بود

نفس عمیقی کشید و نگاهشو از خونه گرفت چشمش به همسایه کناری خورد که داشت گل هاشو آب میداد
شاید بد نباشه اگه با اون خانم مسن صحبت کنه

ه-ببخشید خانم
-بفرمایید میتونم کمکتون کنم ؟
ه-من هری استایلزم وکیل لویی تاملینسون راجب خانواده ی تاملینسون همسایه کناریتون سوالاتی داشتم میشناسیدشون ؟
-اوه معلومه که میشناسم جوآنا از دوستای صمیمی من بود وقتی شنیدم چه اتفاقی افتاده...
ه-واقعا متاسفم بابتش راجب پسرشون چی؟ لویی؟
-اوه بوبر بیچاره ی من...جو همیشه بوبر صداش میکرد...اون بهترین پسریه که من تو همه ی عمرم دیدم ولی بعد از اون اتفاق دیگه ندیدمش شما ازش خبر دارین ؟
ه-متاسفانه شواهدی وجود داره که ثابت میکنه لویی قاتل والدینشه اما اون میگه زمانی که رسیده خونه اونا فوت کرده بودن
-اوه خدای من....چیی....

اون زن از شوک روی لبه ی باغچه نشست دستشو روی دهنش گذاشته بود و اشک توی چشماش جمع شده بود
حتی یه لحظه ام نمیتونست باورکنه لویی اینکارو کرده باشه
-این...این امکان نداره...لویی...اون عاشق خانوادش بود...امکان نداره حتما...حتما اشتباهی شده...
ه-ببینید خانمِ...
-کانرد...لارن کانرد
ه-ببینید خانم کانرد میدونم بابت اتفاقات شوکه اید اما به کمکتون احتیاج دارم ، برای نجات لویی باید بهم کمک کنید باشه ؟
و-حتما هر کاری بتونم میکنم لویی مثل پسرخودمه ه-خیلی خب پس این کارت منه میدونم الان شوکه اید پس بیشتر از این مزاحمتون نمیشم ولی خواهش میکنم اگه چیزی یادتون افتاد باهام تماس بگیرید لطفا

هری همزمان با حرفش کارتشو از جیبش درآورد دست زن روبروش داد و اون فقط سرشو به معنی تایید تکون داد و به سمت در خونه اش رفت

و هری به سمت خونه پلمپ شده برگشت میدونست تا وقتی که اجازه ی بازرسی خونه رو از دادگاه نگیره نمیتونه وارد خونه بشه پس نگاهی به دور و اطراف خونه انداخت و وقتی چیز مشکوکی ندید به سمت ماشینش برگشت و به سمت خونه روند

حرفای لارن رو مو به مو نوشت و به اطلاعاتش اضافه کرد اون حرفا مصمم ترش کرده بودن برای اثبات بی گناهی لویی....
.
.
.
-مامان
از پله ها پایین اومد و تو خونه ای که حالا به مناسبت کریسمس تزئین شده بود دنبال مادرش گشت
چشمش به آینه خورد و خودشو دید
در واقع خود هشت سالشو
موهای قهوه ای که برق میزد و چتری هاش که رو پیشونی اش بودن
-بوبر کجایی؟ اوه اینجایی؟ پسر قشنگ من

جوآنا از پشت پسر کوچولوشو تو آغوش گرفت و روی موهاشو بوسید
لویی نگاهی به دست مادرش انداخت که دوره گردنش حلقه شده بدون مکث سرشو پایین برد و دستای مادرشو بوسید و از حس خوبش چشماشو بست

وقتی چشماشو باز کرد وحشت کرد چون دستای مادرش خونی بودن نگاهش به آینه افتاد دیگه هشت ساله نبود همسن الانش بود لباسش خونی بود و همینطور صورت مادرش
زبونش بند اومده بود تا خواست حرف بزنه دستای جوآنا روی گلوش قرار گرفت و فشارش باعث شد چشماش گشاد بشه و نتونه نفس بکشه

دست و پا زد تا خودشو آزاد کنه چشماشو روی هم فشار میداد و سعی میکرد نفس بکشته وقتی چشماشو باز کرد صورت خشن هم سلولیشو دید که با همه ی توان داشت گلوشو فشار میداد سعی کرد با دست و پا زدن کنارش بزنه ولی زورش نمیرسید به خس خس افتاد و چشماش رو به تاریکی میرفت و آخرین چیزی که قبل از بیهوشی فهمید حجم زیادی از هوا بود که وارد ریه هاش شد
و بعد تاریکی ....

.
.
.
هری📝🤓😍
لویی😢😭😍
سلام سلام
عکس چپتر لارنه
خیلی شخصیت پررنگی نیست ولی عکسشو گذاشتم که تصورش براتون راحت تر باشه
امیدوارم دوست داشته باشید
کامنت و ووت لطفا 🙏😢

I'm not a killer (larry)Where stories live. Discover now