boyfriend

247 51 10
                                    

حالا که اون دو پسر روی کاناپه در بغل هم دراز کشیدن یک روز از رفتن لیام می‌گذره
لویی خوب زینو می‌شناخت
زینی که شب گذشته بعد از رفتن لیام به اتاقش رفته بود و با سیگار خودشو خفه کرده بود و حتی شام هم نخورد
زینی که امروز صبح بی نهایت بد اخلاق بود و حالا که ساعت ده شبه با اینکه شیفت کاریش تموم شده هنوز که هنوزه خبری ازش نیست و در مقابل زنگ های پی در پی لویی فقط پیام داده که میخواد تنها باشه
می‌دونه تا وقتی خود زین نخواد کسی نمیتونه پیداش کنه پس دنبالش رفتن کار بیهوده ایه

ه-هی
صدای آروم هری باعث شد از فکر بیرون بیاد و نگاهشو به اون پسر بده
ه-زین چیزیش نمیشه عزیزم از پس خودش برمیاد
لو-اوهوم
با کلافگی گفت و نگاهشو به تلویزیون داد که داشت فیلم نشون میداد
فیلمی که تا اینجا لویی بهش توجهی نکرده بود

با دیدن مرد تو فیلم که برای زنش تولد گرفته بود یاد تولد خودش افتاد و لبخند زد
در عرض چند ثانیه چیزی از ذهنش خطور کرد که باعث شد لبخندش بپره و با سرعت به سمت هری بچرخه

لو-هری
ه-جانم ؟
لو-تولدت کیه ؟
ه-یک فوریه
لو-چیییی؟
ه-یک...
لو-پس چرا به من نگفتی؟

حرفشو با ناراحتی قطع کرد و سرشو پایین انداخت
ه-چیز مهمی نیست عزیزم
سعی کرد دوباره اون پسر که ازش جدا شده بود رو بغل کنه اما لویی خودشو عقب کشید و نذاشت
ه-لو
دست هری راهشو به چونه ی پسر کوچیکتر پیدا کرد وقتی سرشو بالا آورد لبای بیرون اومده ی پسرشو دید و حلقه ی اشکی که تو چشماش جمع شده بود
و همچنین گونه های سرخش
لویی که نگاه هری رو دید دستاشو روی صورتش گذاشت تا خودشو پنهان کنه
هری اینبار مصمم تر کمر لویی رو گرفت و قبل از اینکه مخالفت کنه بغلش کرد
ه-چی شده عزیزم ؟
لو-من برای تو افتضاحم... من حتی نمی‌دونستم تولد تو کیه اونوقت تو برای تولد من...اوه خدا...من واقعا احمقم...
ه-هی هی مراقب حرف زدنت باش بچه داری به بیبی من توهین می‌کنی
لو-اخه...

بغض کرده بود و خودش تو بغل هری قایم کرده بود

ه-اخه نداره بیب؛ تو توی شرایطی نبودی که به همچین چیزی فکر کنی ما حتی تعطیلات کریسمس رو هم فراموش کردیم
لو-و تولد زینو
ه-چی؟
لو-تولدت زین ژانویه بود...و من...من فراموش کردم... این اولین سالی بود که فراموش کردم...من واقعا احمقم...

با ناراحتی بیشتری غر زد و از حرصش سرشو به پشتی کاناپه زد
ه-عزیزم گفتم که مشکلی نداره ما درکت میکنیم هم من و هم زین
لویی از بغل هری بیرون خزید و با ناراحتی بهش نگاه کرد
لو-آخه زین به جز من کسیو نداره من اونو فراموش کردم در حالی که اون حتی تو همچین موقعیتی هم یادش بود
ه-بعدا براش جشن میگیرم چطوره ؟
لو-پس تو چی ؟
ه-من هر روزی که تو کنارم باشی تولدمه

با لبخند عمیقش بوسه ای روی پیشونی لویی زد و بار دیگه گونه های پسرو سرخ کرد
سرخی ای که اینبار از شرم نبود بلکه از ذوق بود

I'm not a killer (larry)Where stories live. Discover now