Rainbow cafe (last part)

333 53 20
                                    

قدماشو تو حیاطی گذاشت که دیگه مثل قبل بی روح  نیست

خونه ای که چند ماه پیش چهار نفری بازسازیش کردن و تبدیلش کردن به همون خونه ی خوشگل و پر نشاطی که یه زمانی خونه ی یاسر و تریشا بود و صدای خنده های بچگونه ی زین ده ساله توش می‌پیچید
خونه ای که حالا شاهد عاشقانه های زین و لیامه
و آخر هفته ها شنونده ی خنده های چهارنفره شونه

در زد و منتظر موند تا درو براش باز کنن
لی-هی لویی
لو-اوپس سلام لیام نمیدونستم اینجایی
لی-دیشب از کره برگشتم امروز صبح تصویه کردم  و اومدم اینجا تا زینو ببینم
لو-خوشحالم برگشتی تحمل زین بدون تو خیلی سخته...ده برابر از روزای عادی بد اخلاق تره وقتی نیستی بیداره ؟
لیام خندید و سری به نشونه ی نه تکون داد
لی-هنوز بیدارش نکردم داشتم میرفتم که تو اومدی میرم بیدارش کنم

قدماشو به سمت اتاق زین برد و درو باز کرد
نگاهش به پسر بد اخلاقش افتاد که متکاشو بغل کرده و تو خودش گوله شده
گوشه تخت نشست و دستشو تو موهاش برد تا نوازشش کنه
لی-زی زی ؟ نمی‌خوای بیدار شی؟
ز-هووووممم
لی-پاشو دیگه پسر بد دلم تنگ شده برات

بلندتر گفت و چشم زین نیمه باز شد با دیدن لیام چشماشو دوباره بست و متکایی که تو بغلش بود رو ول کرد و به شدت لیامو تو بغلش کشید
سر لیامو رو سینش گذاشت و دستاشو دورش حلقه کرد
صدای خنده ی لیامو که شنید بیشتر فشارش داد
ز-هیشششش پینو بذار دوباره بخوابم منم دلم برات تنگ شده ولی بیا اول بخوابیم

لی-منم می‌خوام کنارت بخوابم زی ولی لویی تو سالنه و فکر کنم باهات کار داره
ز-فاک بهش می‌تونه گمشه بره تو کون دوست پسرش و کارشو تلفنی بگه
لو-خفه شو فاکر گمشو بیا اینجا کارت دارم
نیای جرت میدم

زین با اخم به لیام نگاه کرد و وقتی نگاه متعجب لیامو دید با کنار زدن لیام از رو خودش بلند بلند شروع به غرغر کردن کرد
ز-چرا درو روش باز کردی ؟ الان میتونستیم بخوابیم دوبـ ...
لو-اگه باز نمی‌کرد هم خودم یه جوری میومدم تو
تو که می‌دونی من روشای خودمو دارم

لویی دوباره با لحن پیروزی گفت و زین ناخودآگاه یاد اولین و آخرین باری افتاد که درو روی لویی باز نکرد
خوب یادشه که چند ثانیه صدای زنگ زدن قطع شد و بعد این صدای شکستن شیشه ی در بود که به گوش رسید
لویی که از قسمت شیشه ای که حالا خورد شده بود اومد تو و اعلام کرد تا وقتی که درو با گلدون نشکونده بوده نمیدونسته زیر گلدون کلید هست
و اون موقع بود که چشم زین به گلدون شکسته ی روی زمین افتاد

با پس گردنی ای که بهش خورد از فکر اومد بیرون و نگاه متعجبشو به لویی که با لبخند نگاهش میکرد داد قبل از اینکه حرفی بزنه لویی جلوشو گرفت

لو-قبل از اینکه غرغرای هر روزتو شروع کنی بهت بگم که یه کار مهم باهات دارم بیا بریم حرف بزنیم بعد هرچقدر خواستی غر بزن بد اخلاق

ز-برو پیش لیام من صورتمو بشورم بیام

لویی سری به نشونه ی تأیید تکون داد و سمت آشپزخونه رفت
بعد از چند دقیقه زین هم بهشون ملحق شد و هر سه پشت میز صبحونه نشستن
لی-هری چرا نیومد ؟
لو-یه دادگاه داشت صبح زود رفت منم اومدم اینجا تا به زین بگم می‌خوام یه مغازه بخرم
ز-خب ؟
لو-قراره بشه کافی شاپ می‌خوام باهم راهش بندازیم
ز-لو من...
لو-بهونه نیار هممون میدونیم بعد از اینکه صاحبکارت بیرونت کرد چقدر ناراحت شدی و هممونم می‌دونیم تو عاشق کار تو کافی شاپی توام می‌دونی که این جزو آرزوهای منه پس فکر نکن میتونی منو بپیچونی
ز-لویی من پولی برای خرید مغازه ندارم
لو-پولش با من توام قرار بشی باریستا تا چندتا باریستا و گارسون خوب استخدام کنیم نه نیار دیگه هممون می‌دونیم تو عاشق بوی قهوه و ترکیب کردنشون باهمی
ز-آخه...
لی-هی زینی آخه بی آخه منم با لو موافقم
ز-خیلی خب
لو-یسسسس

د.ا.ن لویی

بخشی از پول فروش شرکت رو گذاشتیم پس انداز و قرار شد دست بهش نزنیم و بقیه ی پولشو برای خرید کافی شاپ و وسایل و استخدام چند تا گارسون و آشپز خرج کردیم
کافه مون خیلی بزرگ نیست ولی خیلی قشنگه از همون اول که افتتاحش کردیم همه ی مشتری عاشق گلدونای رنگی رنگی و قشنگش شدن
گلدونایی که کار دست زین و لیام بود
کم کم مشتری های بیشتری میومدن و همه عاشق قهوه های زین شدن

اینجا در واقع کافه کتابه
دیواراش پر از کتاباییه که هری سفارش داده
چندتا تابلوی قشنگ نقاشی شده که خرید منو لیامه و یه دیوار خالی که با جمله های دلنشین مشتری ها پر میشه

من گاهی بین مشتری ها میچرخم و مطمئن میشم چیزی کم نداشته باشند
گاهی روزا که مشتری زیاده تو آشپزخونه برای سرو کردن کیک و کلوچه ها کمک میکنم
و گاهی هم شیک و آبمیوه درست میکنم

کافه رنگین کمان
کافه ی رنگین کمونی ما خیلی بزرگ نیست ولی خوشی بزرگی به قلب ما آورد
زینی که بعد از ورود لیام به زندگیش دیگه اون آدم افسرده و بی حال قبلی نیست اما حالا با کار کردن تو اینجا تو خوشحال ترین حال ممکنشه

منی که زندگی گذشته و مرگ خانوادمو پشت سر گذاشتم و حالا با وجود هری هر روز از دنیا لحظه های بیشتری برای داشتنش آرزو میکنم

هر روز آرزو میکنم تا همه ی خانواده ی کافه رنگین کمون همه ی آدمهای روی زمین عشق رو احساس کنن و با تموم وجود عشق بورزند

دنیا با عشق جای قشنگتریه

.
.
.

سلامممممم
این کتابم تموم شد
مرسی از کسایی که این کتابو خوندن
اونایی که ووت و کامنت دادن
و معذرت بابت اینکه خیلی داستان خوبی نبود
و خیلی هم طول کشید
فعلا دیگه خبری از داستان نیست
با اینکه سه تا داستان تو ذهنم دارم
یه زیام
یه دستیل
و یه نیوتمس
ولی آپ نمیکنم تا وقتی کامل بنویسمشون
خیلی خیلی دوستون دارم
مرسی که هستین
بوس به همتون😘

I'm not a killer (larry)Where stories live. Discover now