we can do it

292 66 17
                                    

م-سلام آقای استایلز ببخشید یکم دیر اومدم
ه-سلام مسئله ای نیست
مک لارن و هری بعداز دست دادن پشت میز کافه نشستن و منتظر زین شدن
زین سفارش دوتا دیگه از میزا رو گرفت و برای چند نفر که تو صف بودن قهوه حاضر کرد
مرخصی رفتن همکارش باعث شده بود مجبور بشه جای اونم کار کنه
بعداز نیم ساعت شیفت زین تموم شد و بعداز عوض کردن لباسش با سه تا قهوه به سمت میز اومد
یه قهوه ی آمریکانو برای مک لارن یه ماکیاتو برای هری و لاته برای خودش

بعداز سلام و احوال پرسی  هری پرونده ی لویی رو بیرون آورد و مک لارن نتیجه ی آزمایش خون و گزارش پزشکی لویی بعد از درگیری با هم سلولیش رو روی میز گذاشت
هری برگه هایی که زین نقاشی کشیده بود رو تحویل مک لارن داد و زین هم از خصومت عموی لویی با خانواده ی لویی توضیح داد

م-خب با توجه به این که لویی گفت درد سرنگ رو تو گردنش احساس کرده و بعدشم چیزی نفهمیده و نتیجه ی ازمایشش که یه نوع مورفین تو خونش پیدا کرده و همچنین تهدید شدن خودش و دوستش که زین باشه به مرگ و در آخر اینکه زمانی که لویی به خونه رسیده ساعت ده صبح بوده و همچنین گل فروش گفته لویی ساعت نه تو گلفروشی بوده ولی پزشک قانونی گفته مرگ خانم و آقای تاملینسون مربوط به ساعت نه صبحه ما میتونیم یه تردید کوچیک برای قاضی به وجود بیاریم ولی فعلا نمیتونیم عموی لویی رو مضنون اعلام کنیم چون هیچ مدرکی نداریم فقط میتونیم احضارش کنیم تا باهاش صحبت کنیم

ز-دادگاهش کیه ؟
ه-پس فردا ساعت ۸ صبح میتونی خودتو برسونی ؟
ز-اره فقط باید شیفتمو با همکارم عوض کنم
ه-اوکی فقط یه چیزی هر دفعه که زین یه قدمی خواسته برداره آسیب دیده فکر میکنم به محافظت احتیاج داشته باشه
ز-هییی عمرا فکرشم نکن پسر

زین با صورت اخمو و خشنی گفت
ه-اما...
ز-اصلااااا
م-استایلز درست میگه تو شاهد این پرونده ای
ز-آخه...
م-آخه بی آخه اجباریه
ز-خیلی خب...لعنت به همتون
زین با صدای نسبتا آروم ولی خشنی غرید و اخم کرد
هری و افسر خندشون گرفت ولی خودشونو کنترل کردن چون هیچ کس نمیخواست پسر آسیایی عصبانی تر بشه
م-دادگاه قراره سخت باشه
ه-ولی ما میتونیم انجامش بدیم

.
.
.

امروز یکی از داستاناییکه دنبال میکردم بعداز مدتها آپ شد خیلی خوشحال رفتم بخونم دیدم نویسنده  محترمش یه متن بلند بالا پر از توهین و چرت و پرت نوشته که چرا ووت و کامنتای داستان کمه و برای همینه که چهارماه بین آپ هاش فاصله داشته آخرشم نوشته بود اگه قسمت بعدی پونصدتا ووت نگیره داستانو پاک میکنه
و در کمال تعجب کامنتایی رو دیدم که به جای اینکه باهاش برخورد کنن خواهش کرده بودن که داستانو پاک نکنه
با کمال احترام باید بگم عزیزم قبل از اینکه تو داستانو پاک کنی من از لایبراریم حذفش کردم چون بی نهایت بابت بی احترامیت به خواننده ها من جمله خودم ناراحت شدم
من خودم تو واتپد نویسندم و میدونم اینکه داستان ووت و کامنت داشته باشه چقدر برای نویسنده مهمه اما هیچوقت به خودم اجازه ندادم به کسی توهین کنم بابت اینکه داستانم ووت و کامنت  نگرفته
یا حتی خونده نشده
و هیچوقت داستانیو نصفه ول نکردم چون حتی اگه یه نفرم بخونه اون یه نفر حضورش ارزشمنده و حقشه که آخر داستانو بدونه

و مطلب دیگه اینکه متوجه نمیشم چرا برای آپ کردن شرط میذارین درسته فکر کردن رو هر قسمت یه داستان وقت زیاد میگیره و همینطور تایپ کردنش ولی در کل به نظر من این خواننده ها هستن که باید منت بذارن و داستان رو بخونن
نه اینکه نویسنده ها منت بذارن که دارن داستان مینویسن یکی باید بهشون بگه
خب ننویس چیکارت کنم ؟
صادقانه بگم من داستان مینویسم که ذهن خودم خالی بشه حالا اگه مثل داستانای دیگه ام طرفدار داشته باشه که خیلی خوشحال میشم و زود زود آپ میکنم اما اگه مثل این طرفدار نداشته باشه یکم دیرتر آپ میکنم ولی هیچوقت داستانیو ول نمیکنم
چون اینجوری آرامش ندارم و همش تو ذهنم میچرخه
ببخشید زیاد حرف زدم ولی اینارو گفتم
به عنوان یه نفر که تو واتپد هم نویسنده اس
هم خواننده پس راحت میتونم نظر بدم

ممنون از همگیتون😚

I'm not a killer (larry)Where stories live. Discover now